صفحات

۱۳۸۴ مرداد ۲۶, چهارشنبه

خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو
ای حيات دوستان در بوستان بی من مرو

ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب
ای زمين بی من مروی و ای زمان بی من مرو

اين جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
اين جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو

ای عيان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان
ای نظر بی من مبين و ای روان بی من مرو

شب ز نور ماه روی خويش را بيند سپيد
من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو

خار ايمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی من مرو

در خم چوگانت می تازم چو چشمت با من است
همچنين در من نگر بی من مران بی من مرو

چون حريف شاه باشی ای طرب بی من منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بی من مرو

وای آن کس کو در اين ره بی نشان تو رود
چو نشان من تويی ای بی نشان بی من مرو

وای آن کو اندر اين ره می رود بی دانشی
دانش راهم تويی ای راه دان بی من مرو

ديگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم اين و آن بی من مرو
******

۱۳۸۴ مرداد ۱۵, شنبه

محتسب است و شيخ و من،

خال به کنج لب يکي، طره مشک فام دو
واي به حال مرغ دل! دانه يکي و دام دو

محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
چون بکنم مجابشان؟ پخته يکي و خام دو

حامله خم ز دخت رز، باده کشان به گرد او
طفل حرام زاده بين! باب يکي و مام دو

ساقي ماهروي من، از چه نشسته غافلي؟
باده بيار مي بده، نقد يکي و وام دو

مست دو چشم دلربا همچو قرابه پر ز مي
در کف ترک مست بين ، باده يکي و جام دو

از رخ و زلفت اي صنم روز من است همچو شب
واي به روزگار من! روز يکي و شام دو

کشته به تير ابرويت گشته هزار همچو من
بسته به تير جادويت، ميم يکي و لام دو
وعده وصل مي دهي، ليک وفا نمي کني
من به جهان نديده ام، مرد يکي کلام دو

گاه بخوان سگ درت، گاه کمينه چاکرت
فرق نمي کند مرا، بنده يکي و نام دو