صفحات

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

اردلان سرفراز



زمان تولد: سال ١٣٢٩
محل تولد: یکی از شهر های کویری شیراز به نام داراب

شروع کار:
او اولین فرزند خانواده ای اهل ادبیات بود و امید و آروزی پدر و مادری جوان .اولین بار شوق نوشتن و سرودن را مادرش در او به وجود آورد اما شروع زندگی شاعرانه ی او در سال اول دبیرستان در دبیرستان فردوسی با تشویق یکی ازاستادانش به نام دانشمند شروع شد , استادی که برای اولین بار او را با ارزش نوشته ها و اشعارش آشنا کرد. استادانی دیگر هم بودند که نقششان در شکل گیری زندگی شعری او کم نبوده است که عبدالرحیم معزی از جمله ی آن استادان است.فعالیت حرفه ای اردلان سرفراز از زمانی آغاز شد که او به پیشنهاد پسرعموی مادرش (حسین سرفرازی شاعر و روزنامه نگار آن زمان) کارش را به عنوان ترانه سرا با رادیو ایران و ارکستر جوانان آغاز کرد و پس از یک سال به خاطر مشکلاتی آنجا را ترک کرد.اما همان فعالیت ها کافی بود که اردلان سرفراز جوان را وارد دنیای حرفه ای ترانه و ترانه سرایی کند.ترانه ی شب او که توسط ابراهیم حامدی (ابی) اجرا شد و سومین ترانه ی او نیز بود ابی را به شهرت رساند

کارنامه هنری :
او فعالیتش را با ترانه سرایی برای خوانندگانی مانند گوگوش ، داریوش ، فرهاد ، ستار و مازیار پی گرفت که ترانه های غریب آشنا ، جاده ، دستای تو و آینه از جمله ی آن ترانه ها می باشند.او ترانه ی غریب آشنا را در ستایش عشق پاک مادرش به پدرش سرود که همیشه بی صبرانه منتظر بازگشت همسرش به خانه بود.در سال های اوج فعالیت ناگهان پدرش فوت کرد و او ناچار شد به زادگاه خود بازگردد آن هم برای سوگواری در غم پدر در راه همین سفر به زادگاه بود که ترانه ی جاده خلق شد. ترانه ای که به خوبی حال او را در آن لحظه توصیف می کند. همچنین ترانه های دستای تو و چشم من نیز حاصل همان سفر است و اندوه بی پایان او برای از دست دادن پدر.یکی دیگر از نقطه های عطف فعالیت او را می توان ترانه ی ماندنی دو پنجره با صدای جاودانی گوگوش دانست ترانه ای که سرفراز آن را در کافه ای در خیابان شریعتی با دیدن دو پنجره در کنار هم بر روی دیوار مقابل آن کافه سرود.
با شروع انقلاب او وطن را ترک نکرد اما سرانجام در سال ١٣٦٢ وطن را به مقصد آلمان ترک کرد.در طول همان سال ها پیشنهاد ی متعددی از آمریکا به سوی او سرازیر بود اما اردلان سرفراز هیچ کدام را نپذیرفت و نخواست که به خاطر یک مشت دلار نان را به نرخ روز بخورد و ترانه های رایج بگوید برای همین او هرگز اعتماد مخاطبانش را از دست نداد، در عوض در یک کارخانه ی قاب سازی به عنوان یک کارگر ساده استخدام شد با تنی خسته ولی وجدانی راحت و آسوده.اردلان در طول سال های دوری از وطن زندگی کردن در کشور های مختلفی همچون آلمان ، اتریش ، یونان ، ترکیه ، ایتالیا و امریکا را تجربه کرد و این سفر ها بی شک در نوشتن ترانه هایش بی تاثیر نبوده اند.او در این سال ها نیز با خوانندگانی همچون داریوش ،ابی ، معین ،هایده ، شکیلا و سیاوش قمیشی همکاری کرده است که حاصل این همکاری ها نیز کارهای شایسته ای بوده اند.
در سال ١٣٨٠ مجموعه اشعار او به نام از ریشه تا همیشه تو سط انتشارات ورجاوند به چاپ رسید. همچنین کتاب دیگری هم از او به نام سال صفر در دهه ی هشتاد در ایران منتشر شد.لازم به ذکر است که افشین سرفراز برادر اردلان سرفراز نیز ترانه سرایی موفق در ایران است .
ترانه های اردلان سرفراز طعم عشق گمشده ای را می دهند که سال هاست تمام ما به نوعی در پی آنیم. طعم تلخ تنهایی همان دو پنجره ی روبروی کافه...




دو پنجره


توی یک دیوار سنگی


دو تا پنجره اسیرن


دو تا خسته دو تا تنها


یکیشون تو یکیشون من


دیوار از سنگ سیاهه


سنگ سرد و سخت خارا


زده قفل بی صدایی


به لبای خسته ی ما


نمی تونیم که بجنبیم


زیر سنگینی دیوار


همه ی عشق من و تو


قصه هست قصه ی دیدار ، آه


همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو


با همین تلخی گذشته


شب و روزهای من و تو


راه دوری بین ما نیست


اما باز اینم زیاده


تنها پیوند من و تو


دست مهربون باده


ما باید اسیر بمونیم


زنده هستیم تا اسیریم


واسه ما رهایی مرگه


تا رها بشیم می میریم ، آه


کاشکی این دیوار خراب شه


من و تو با هم بمیریم


توی یم دنیای دیگه


دستای همو بگیریم


شاید اونجا توی دلها


درد بیزاری نباشه


میون پنجره هاشون


دیگه دیواری نباشه




...ادامه مطلب

David Garrett

دیوید گررِت بی شک نابغۀ قرنِ ما میباشد.او که مادرش آمریکایی و پدرش آلمانی است در4سپتامبر 1980 در شهرِ آخن در آلمان متولد شد و تحصیلاتِ خود را تا مرحلۀ دیپلم در آلمان اِدامه داد.بعد از آن برایِ ادامۀ تحصیل در رشتۀ موسیقی به نیویورک رفت. او که جوانِ خوش تیپی است, برایِ تامینِ خرجِ تحصیلش به عنوانِ مدل در چند آژانس کار میکرد.
امروزه او توانسته است لقبِ بهترین و سریع ترین ویولونیستِ دنیا را از آنِ خود کند. رکوردِ او نواختنِ 13 نتِ موسیقی در ثانیه است. او اِفتخارِ این را دارد که با یکی از معروف ترین ویولونهایِ دنیا به نامِ اِشترادیواری ( Stradivari) که در سالِ1710 میلادی ساخته شده و 4.5 میلیون یورو بیمه شده است بنوازد. Virtuoso نامِ اولین آلبومِ Solo ی او میباشد.

خداحافظی

امروز هم یکی از دوستانمان با ما خداحافظی کرد.

می گفت یه مدت نمیخواد کسی رو دوروبرش ببینه , گلایه از بی رحمی روزگار و کم لطفی دوستان داشت خوشبختانه از من گله ای نبود فقط خدا کنه تو دلش هم همین باشه براش آرزوی موفقیت کردم و به خدایش سپردم وبی اختیار یاد قسمتی از شعر نصرت رحمانی افتادم.

ای دوست
اين‌ روزها
با هرکه‌ دوست‌ می‌شوم‌ احساس‌ می‌کنم
آنقدر دوست‌ بوده‌ايم‌ که‌ ديگر
وقت‌ خيانت‌ است‌ .....
......
آغاز انهدام‌ چنين‌ است‌
اينگونه‌ بود آغاز انقراض‌ سلسله‌ مردان
ياران
وقتی صدای حادثه‌ خوابيد
بر سنگ‌ گور من‌ بنويسيد
يک‌ جنگجو که‌ نجنگيد
اما... شکست‌ خورد

کامل این شعر را از اینجا بخوانید.



زندگی

آسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از آغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی
چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

ای عشق


ای عشق تو بانوی سیه فام منی

زیبای خموش عمر و ایام منی

دیری است در این باغ که گلبانگت نیست

ای مرغ غمین که بر سر بام منی

شیرینی و شور بزم جانها بودی

اینک چو شراب تلخ در جام منی


گر خوی تو با رمیدگی همراه است

کی رام منی ‌آهوک آرام منی؟

یک شمع چو قامتت نمی افروزند

اما تو همان ستاره شام منی

گر ننگ به نام عشق کردند چه باك

بدنام بدانی تو و خوشنام منی

هرچند که ناكام گذشتیم ز هم

چون طعم طرب هنوز در کام منی

آغاز تو بودی ام خوشا آن آغاز

شادا به تو چون غم که سرانجام منی

چون چهره تو هنوز در تاریکی است

ای عشق تو بانوی سیه فام منی



...ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

گریز

سایه ی اندوه روی دیوارهای شب
تو هنوز میگریزی و من
باز هم در تاب و تب
بس که دنبال تو گشتم
کفشهایم پاره شد

جان من آخررسیدو
باز پیدایت نشد
ای نسیم در گریز بی وطن
ای که بردی جان من با خویشتن
هر کجا خواهی برو کین بی رمق
در پی ات می اید او با جان و تن
پیش خود پنداشتی جا مانده ام؟
خسته و درگیر و رسوا مانده ام؟
از چه میترسانیم ای تند پا
هر کجا رفتی میایم هر کجا
جان من از ان تو بستان ز من
مر نبردی پیش تر ایمان من؟
جای من در استانه پای توست
هر کجا خواهی برم
من مال توست
من ملالم نیست
از جا ماندنم
این خیال از سر بدر کن
بهر رنجانیدنم
...ادامه مطلب

آرش کمانگیر


سیاوش کسرایی در سال۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. در کودکی به همراه خانواده به تهران آمد. پس از گذراندن تحصیلات ا بتدایی و متوسطه وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. سیاوش کسرائی یکی از پیروان مکتب نیمایی در شعر بود و با نیما دیدارهای منظمی داشت.
کسرائی درسال 1362 از ایران خارج گردید ابتدا به افغانستان و پس از چند سال به اتحاد شوروی مهاجرت کرد. پس از فروپاشی شوروی از مسکو به کشور اطریش نقل مکان کرد و در فاصله ای کوتاه، در جریان یک عمل جراحی قلب در "وین" پایتخت اطریش چشم برجهان فرو بست و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد. وی خالق آثاری چون به سرخی آتش به طعم دود از قرق تا خروسخوان خون سیاوش و ...... می باشد ولیکن منظومه آرش کمانگیر شاهکار این شاعر بشمار می رود.



برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست

آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بان ددین
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده



منظومه آرش کمانگیر را بطور کامل از اینجا بخوانید.

...ادامه مطلب

آخرین سلام




سلام منم...
فدای تو
من.... عاشق چشای تو
آره همون که می میره
واسه ی خنده های تو
این دل دیوونه ی من
مثل قدیما انگاری
میخواد بسوز... اما نه...!

می افته باز به پای تو
هنوز باور نکرده که
آسمون چشای تو
شده محل پر زدن
واسه ی عاشقای تو
سلام نکن که میدونم
دلت پیش یکی دیگست
بهم میگن اینو همش
نگاه تو.. صدای تو..
اگه یه وقتی یه جایی
تو فکرا و تو خیالا
منو تو عاشقات دیدی
یادت باشه من همونم
که میمیره به پای تو
همون که حرف میزد همش
از خوبیات ، حیای تو
حالا فقط یه چیز میگم
که دوست دارم یادت باشه
اگرچه زندگی واسم بدون تو
یه قفسه ولی گذشتن از خودم
برام بیشتر مقدسه
دلم خوشه به اون دوتا
نگاه چش تو چشم تو
عاشق هر کی هستی باش
منم خوشم به یاد تو
اصلا نمیشه زنده بود
... بدون خاطرات تو...
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

غزل زمانه


سعید سلطان‌پور، کارگردان تآتر، نمایش‌نامه‌نویس و شاعر که پس از انقلاب به دلیل فعالیت‌های سیاسی اش درسال ۱۳۶۰ و در شب عروسی اش دستگیر می‌شود و دیگر هرگز برنمی گردد.


نغمه در نغمه ی خون غلغله زد، تندر شد
شد زمين رنگ دگر، رنگ زمان ديگر شد

چشم هر اختر پوينده که در خون مي گشت
برق خشمي زد و بر گرده ی شب خنجر شد

شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زير رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد

بوسه بر زخم پدر زد لب خونين پسر
آتش سينه ی گل، داغ دل مادر شد

روی شبگیر گران ماشه ی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد

آنکه چون غنچه ورق در ورق خون مي بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد

آن دلاور که قفس با گل خون مي آراست
لب آتشزنه آمد، سخن اش آذر شد

آتش سينه ی سوزان نوآراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد

وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنه ی سرخ
رهروان را ره شبگير زد و رهبر شد

شاخه ی عشق که در باغ زمستان مي سوخت
آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد

عاقبت آتش هنگامه به ميدان افکند
آنهمه خرمن خونشعله که خاکستر شد
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

کهکشان عشق


آهنگ کهکشان عشق با صدای نوری را از اینجا گوش ویا دانلود کنید

دیدمت آهسته پرسیدمت
خواندمت بر ره گل افشاندمت
آمدی بربام جان پر زدی
همچو نور بردیده بنشاندمت

بردمت تا کهکشانهای عشق
پر کشان تا بی نشانهای عشق
گفتمت افتاده در پای عشق
زندگیست رویای زیبای عشق

می روی چون بوی گل از برم
رفتنت کی می شود باورم
بوده ای چون تاج گل بر سرم
تا ابد یاد تو را می برم

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم


در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
...ادامه مطلب

درختِ پیر



جلوی خونه ام یک درختِ بزرگِ چنار بلند هست .إمروز داشتم نگاهش میکردم و به این فکر أفتادم که عجب مقاومتی داره.فصلِ بهار که میشه چقدر دورو برش شلوغه برگهای تازه جونه زده روی شاخه هاش به خنده و شادی مشغولند . پرنده هایِ مهاجر از سفرِ دورو درازشون برگشتن و همش دارن از سفرشون تعریف میکنند ..چمن های تازه سر از خاک در اومده هم جشن و پایکوبی راه انداختن. درختِ ما هم با وقار نگاهشون میکنه و از این که همه دوباره جمعند لذت میبره و با وزشِ بادِ بهاری خودشو تکون میده و با موزیکِ زندگی میرقصه.تابستون که میشه شاخه هاش پناهِ پرنده هاست و تا اونجایی که میتونه شاخه هاشو باز میکنه که همه از سایه اش إستفاده کنند.وای به زمانی که پائیز بیاد.میشه غم رو تو وجودش دید .کم کم برگهاش زرد میشن و میافتن و اون به ناچاری این سرنوشتو قبول میکنه...به خودش میگه دیگه خستم تحملِ این جدایی ها رو ندارم..میخوام بخوابم ...بعد به خوابِ عمیقی فرو میره ولی من تمامِ پاییز و زمستون اونو نگاه میکنم..که چطوریهجومِ بادِ پاییزی و طوفان و بارون و تگرگ تنِ نحیفش رو به این سو و اون سو میکشن گاهی هم شاخه هایِ کوچیک و نازکش مشکنن و با باد میرن ...به خودم میگم خدا رو شکر که درختمون خوابه و نمیبینه چی به سرِ جگر گوشه هاش می یاد . زمستون هم که طفلکی درختمون زیرِ سنگینیِ برف همچنان راسخ مونده. شبها وقتی که برف تویِ سکوتِ مرگ آسایی میبارید و رویِ شاخه هایِ خشکیدش مینشست من رویِ دوشم سنگینی شو حس میکردم...با خودم میگفتم ای کاش منم یک درخت بودم که وقتِ مصائب و سختی ها به خواب میرفتم و وقتی همه چی درست میشد بیدار میشدم و به زندگی لبخند میزدم؟؟؟؟؟؟؟؟
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

ما، همان جمع پراكنده...

شما می توانید دکلمه این شعررا با صدای شاعر از اینجا دانلود ویا گوش کنید
شعرخوانی در شهر کلن 1998

با ياد نيما، سراينده « اي آدم ها

موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد !
از دل تيره امواج بلند آوا،
كه غريقي را در خويش فرو مي برد،
و غريوش را با مشت فرو مي كشت،
نعره اي خسته و خونين ، بشريت را،
به كمك مي طلبيد :
- « آي آدمها ...
آي آدمها ... »
ما شنيديم و به ياري نشتابيديم !
به خيالي كه قضا،
به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند !
« دستي از غيب برون آيد و كاري بكند »
هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم !
آستين ها را بالا نزديم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم،
تا از آن مهلكه - شايد - برهانيمش،
به كناري برسانيمش ! ...


موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .
با غريوي،
كه به خواموشي مي پيوست .
با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا
چنگ مي زد، مي آويخت ...

ما نمي دانستيم
اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،
اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،
اين منم،
اين تو،
آن همسايه،
آن انسان!
اين مائيم !
ما،
همان جمع پراكنده،
همان تنها،
آن تنها هائيم !

همه خاموش نشستيم و تماشا كرديم .
آن صدا، اما خاموش نشد .
- « ... آي آدم ها ... »
« آي آدم ها ... »
آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،
آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است !
تا به دنيا دلي از هول ستم مي لرزد،
خاطري آشفته ست،
ديده اي گريان است،
هر كجا دست نياز بشري هست دراز؛
آن صدا در همه آفاق طنين انداز ست .

آه، اگر با دل وجان، گوش كنيم،
آه اگر وسوسه نان را، يك لحظه فراموش كنيم،
« آي آدم ها » را
در همه جا مي شنويم .

در پي آن همه خون، كه بر اين خاك چكيد،
ننگ مان باد اين جان !
شرم مان باد اين نان !
ما نشستيم و تماشا كرديم !

در شب تار جهان
در گذركاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني !
در دل اين همه آشوب و پريشاني
اين از پاي فرو مي افتد،
اين كه بردار نگونسار شده ست،
اين كه با مرگ درافتاده است،
اين هزاران وهزاران كه فرو افتادند؛
اين منم،
اين تو،
آن همسايه !
آن انسان،
اين مائيم .
ما،
همان جمع پراكنده، همان تنها،
آن تنها هائيم !
اينهمه موج بلا در همه جا مي بينيم،
« آي آدم ها » را مي شنويم،
نيك مي دانيم،
دشتي از غيب نخواهد آمد
هيچ يك حتي يكبار نمي گوئيم
با ستمكاري ناداني، اينگونه مدارا نكنيم
آستين ها را بالا بزنيم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش
مهرباني را،
دانائي را،
بر بلنداي جهان،
بنشانيمش ... !

- « آي آدم ها ... !
موج مي آيد ... »
*****



...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

شیفته ی بلا منم

در ره عشقت ای صنم ، شيفته ی بلا منم
چند مغايرت کنی ؟ با غمت آشنا منم

پرده به روی بسته ای، زلف به هم شکسته ای
از همه خلق رسته ای، از همگان جدا منم

شير تويی ، شکر تويی، شاخه تويی، ثمر تويی
شمس تويی، قمر تويی، ذره منم ، هبا منم

نخل تويی ، رطب تويی ، لعبت نوش لب تويی
خواجه ی با ادب تويی، بنده ی بيحيا منم

کعبه تويی ، صنم تويی، دير تويی، حرم تويی
دلبر محترم تويی ، عاشق بينوا منم

شاهد شوخ دلربا گفت به سوی من بيا
رسته ز کبر و از ريا ، مظهر کبريا منم
طاهره خاک پای تو ، مست می لقای تو
منتظر عطای تو ، معترف خطا منم

شعری از قره العین

زرین تاج، ملقب به طاهره قره العین دختر یکی از روحانیون معروف قزوینی درسال 1817 به دنیا آمد. مقدمات علوم را درخدمت پدرآموخت و بعد به تحصیل فقه و اصـول و کلام و ادبیات عـرب پرداخت.
طاهره آثار شیخ احسائی و سید رشتی را مطالعه کرده و به عقیده شیخیه درآمد. این آشنائی زندگی طاهره را دگرگون ساخت، تا حدی که سه فرزند خودرا به شوهر سپرده و درسن بیست و نه سالگی به قصد ملاقات سید رشتی به کربلا رفت، ولی هنگام رسیدن او به کربلا سیدرشتی از دنیا رفته بود.
طاهره درمنزل او اقامت گزیده و از پس پرده به تدریس و افاده طلاب پرداخت. پس از آنکه سید علی محمد باب در شیراز ظهورکرد، قره العین به اوپیوست و به ایران برگشه مشغول تبلیغ شد.
روزی هنگام سخنرانی در »بدشت« نزدیک شاهرود یک حادثه تاریخی آفرید:

او که تا آن زمان همیشه از پشت پرده نطق میکرد روزی به دو نفر از یاران دستور داد که با اشاره او بندهای پرده را با قیچی پاره کنند. همینطور هم شد و او درحالیکه پرشورسخن میگفت، پرده حائل نیزافتاد. وچهره و اندام او در مقابل مستمعین هویدا شد. این اولین بار بود که درایران یک زن مستقیم درمقابل مردان سخن میگفت.
بعد ازکشته شدن باب طاهره را دوسال زندانی کردند و کمی بعد از حادثه سوء قصد نافرجام علیه ناصرالدین شاه به فتوای علمای درباری و دستور میرزا آقاخان نوری در 17 آگوست 1852 در باغ ایلخانی تهران درسن 36 سالگی اعدام شد. طاهره بدون توجه به تعلقات مذهبی اشن زنی صاحب قلم، شاعر، سخنور، روشنفکر و جسور بود. در فقه و کلام و ادبیات فارسی و عربی دستی توانا داشت و علما و فقهای زمان را به مباحثات بی پرده میکشاند. بسیاری از آثار نظم و نثر او ازبین رفته و تنها نوشته های پراکنده از قبیل مناجات ها، نامه ها و اشعاری باقی مانده است. اشعار او سخت متاثر از مولانا جلال الدین رومی و عبدالرحمن جامی است(نقل از کتاب " از صبا تا نیما"ا جلد اول)

غزل زیر یکی از مشهورترین شعرهای اوست.

گر به تو افتدم نظر، چهـــره به چهـــره رو به رو
شرح دهـــم غــــم تورا، نکتــه به نکتـه مو به مو

از پــــی دیدن رخت، همـــــچو صــبا فتــــــاده ام
کوچـه به کوچه در بدر، خانه به خانه، کو به کو

دور دهـــان تنـــگ تو، عـارض عنــــبرین خطت
غنچه به غنچه، گل به گل، لاله به لاله، بو به بو

ابرو و چشم و خال تو صيد نموده مرغ دل
طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو

میــــرود از فراق تو خــــون دل از دو دیــــــده ام
دجله به دجله، یم به یم، چشمه به چشمه، جو به جو

مهـــــــر تورا دل حزین بافتــــه برقمـــاش جــــان
رشتــه به رشتــه، نــخ به نـخ، تار به تار، پو به پو

دردل خویش »طاهــره« گشت و نجست جز تورا
صفـحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

ریشه در خاک



تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.

تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت




...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

هما همایون ( میرافشار) ملکه ترانه سرایی ایران


هما میرافشار در سال 1325 در تهران متولد شد سرودن شعر را در سال های دبیرستان اغاز کرد چندین سال بعد هما با علی میرافشار ازدواج کرد و نام خانوادگی خود را به میرافشار تغییر داد . هما شعر ، عکس ، و داستان در یک روزنامه و یک هفته نامه منتشر میکرد . وی دارای دو فرزند است کیوان ( کوین ) و کتایون . کار تعلیم را زیر نظر شاه ایران در گروهی با اسدالله ملک اغاز کرد.(هما میر افشار به همراه اسدالله ملک در دوران همکاری خود آثار جاودانه ای برای خوانندگان معروف از جمله مهستی،حمیرا،پوران و.....ساخته اند) و در سال 1962 از دانشگاه موسیقی با درجه بالا فارغ تخصیل شد . هما میر افشار از همان اغاز کار با بزرگترین اهنگسازان و خوانندگان ایرانی همکاری داشته است و در سال 2005 برنده Persian Golden Lioness Awards از اکادامی موسیقی شده است . ترانه های هما میرافشار دارای سبکی خاص و بسیار زیبا هستند .
هما میرافشار در این سال ها دو کتاب با نام های گلپونه ها و الاله ها منتشر کرده است . او در کارنامه هنری خود بیش از 250 ترانه برای خوانندگان معروف سروده است.
در پایان خالی از لطف نیست که شعرجوابیه هما به شعر کوچه ( بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ) سروده فریدون مشیری را بیاوریم :

بی تو طوفانزده دشت جنونم،
صیدافتاده به خونم
تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تولغزید نگاهم
تو ندیدی........

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد ،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو ،کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه شعر و سرودی، تو همه بود و نبودی
چه گریزی زبر من؟
که زکویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل ،
با تو هرگزنستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

سرمه ی خورشید

من مرغ کور جنگل شب بودم
بادغریب محرم رازم بود
چون بار شب بر روی پرم می ریخت
تنها به خواب مرگ نیازم بود
هرگز ز لا بلای هزاران برگ
بر من نمی شکفت گل خورشید
هر گز گلابدان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی پاشید
من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پرده ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران بی نور
من مرغ کور جنگل شب بودم

در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایه تابستان
در پیش چشم من همه چیز یکسان بود
می سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی هنرم می رفت
چو اتش شب غروب فرو می برد
تنها سرم به زیر پرم می رفت
یکشب که باد؛سم به زمین می کوفت
وزیال او شراره فرو می ریخت
یکشب که از خروش هزاران رد
گوئی که سنگپاره فرو می ریخت
از لا بلای توده تاریکی
دستی درون لانه من لغزید
وز لرزه ای که در تن من افکند
بنیاد اشیاه من لرزید
یکدم فشار گرم سر انگشتن
چون شعله بالهای مرا سوزاند
تا پنجه اش بر روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند
غافل که در سپیده دم این دست
خورشید و گرمی اتش بود
با سرمه ای دو چشم مرا واکرد
این دست را خیال نوازش بود
زان پس شبان تیره بی مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نور ارزو با تنم تابید
در ارزوی صبح ننالیدم
این دست گرم دست تو بود ای عشق
دست تو باد و اتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمه خورشیدت
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

آهنگ خزانی

نادرپور در سال 1308 در تهران زاده شد دبستان و دبیرستان در تهران را پایان برد و در 1328 برای آموزش ادبیات فرانسه به پاریس رفت پس از چند سال به تهران بازگشت در 1343 رهسپار ایتالیا شد و پس از آموختن زبان ایتالیایی برای بار دوم به فرانسه عزیمت کرد و پس از 3 سال اقامت در این 2 کشور باز به ایران آمد در 1350 باز هم به ایتالیا و فرانسه رفت و برگشت سالها در اداره کل هنرهای زیبا کار میکرد از سال 1351 سرپرستی گروه ادب و هنر امروز را در سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران به عهده داشت

آه ای انیس روزگاران قدیم من
ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من
ایا خبر داری ازین رنج عظیم من
پيرانه سر ،‌ دل را جوان دیدن
عقل کهن را در مصافش ناتوان دیدن
آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من
بر من ببخشای این چنین را آنچنان دیدن
در من ، کسی چون مست ،
چون میخواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ،‌ بیچاره می گرید
می پرسی ایا از چه خاموشم ؟
ای دوست ! گر دیگر سخن بر لب نمی رانم
هرگز نشد گفتن فراموشم
در خواب و بیداری در گفتنم ، آری
در گفتن و گرییدنم با خویش
سرگرم اندیشیدنم با خویش
در من کسی پیوسته می اندیشد
و همواره می گرید بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
اندیشه ام را شعله اي می سوزد از بنیاد
در من ، کسی دیوانه آسا می کشد فریاد
ای آسمان خردسالی ، ای بلند ای خوب خوب
چون شد که در آفاق تو ، جز آتش و آشوب
چیزی نماند از آن همه خورشید و ماه ای داد
در من ، کسی چون ابرهای تیره ی آواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
روح خزان در من فرود آمد
با گیسوانی از نژاد ابر و خاكستر با دیدگانی چون غروب مهر ماهان ،
تر با قامتی چون گردباد آلوده ی بس گرد
با پنجه ای چون واپسین برگ چناران ، زرد
این اوست در من ،‌ این که با پیراهن صد پاره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
با من بگو ، ای نازنین مو سپید من
ایا خزان عمر ، کوتاه است ؟
ای یاد تو زیباتر از بیم و امید من
ایا بهاری تازه در راه است ؟
ای مادر ، ای در خواب های غربتم بیدار
ایا تواند بود ما را وعده ی دیدار ؟
در من ، کسی چون کودک بی خواب در گهواره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
گهواره ، ای گهواره ، ای گهواره ی ایام
ای خامی آغاز تو و ، ای پختگی انجام
من کودکم یا پیر ؟
ایا پخته ام یا خام ؟
آخر بگو با من ایا به قدر شیر مادر بایدم خون جگر خوردن ؟
در من ، کسی چون شمع در هنگامه ی مردن
یکباره می افرزود ویکباره می گرید
بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
...ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

حراج عشق

به نظر من این غزل یکی از بهترین های شهریار است. بزرگان ادبیات به جرات معتقدند که شهریار اولین شاعریست که خیال یار رو از خود یار جدا کرده است.

چو بستی در بروی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از ناله بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم