صفحات

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

طومار دادخواهی

چابک دوید و پنجره را بگشود
بر پهنه مشبک چشم انداز
فریاد زد که آی بپاخیزید
خفتن به کارزار نمی باید

دیوان به خیره، خون مرا خوردند
تنها نه من، بسا چون مرا آزردند
با این ستم که رفت بر زن
آیا با خلق حق گذار گواهی هست؟

طومار دادخواهی ما اینک در پیش روست
تا چه بفرمایید
تصدیق کن حقیقت مطلق را
ای سرنوشت ساز غلط در غلط

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

چه عالمی دارم

رفیق اهل دل و یار محرمی دارم
بساط باده و عیش فراهمی دارم
کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم
که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم
گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشه ی خلوت، چه عالمی دارم
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از اینکه دلی دارم و غمی دارم
چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست
حسود جان بسپارد که خاتمی دارم
به سر بلندی ی ِ خود واقفم، ز پستی نیست
به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم
ز سیل کینه ی دشمن چه غم خورم سیمین؟
که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم...

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

پوزش

گفته بود پیش از این‌ها: دوستی ماند به گل
دوستان را هر سخن، هركار، بذر افشاندن است
در ضمیر یكدگر
باغ گل رویاندن است
گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست
باغبانش، رنج تا گل بردمد
گفته بودم گر به بار آید درست
زندگی را چون بهشت
تازه، عطرافشان و گل‌باران كند
گفته بودم، لیك، با من كس نگفت
خاك را از یاد بردی! خاك را
لاجرم یك عمر سوزاندی دریغ
بذرهای آرزویی پاك را
آب و خورشید و نسیم و مهر را
زانچه می‌بایست افزون داشتم
شوربختی بین كه با آن شوق و رنج
در زمین شوره سنبل» كاشتم!

گل؟
چه جای گل، گیاهی برنخاست
در پی صد بار بذرافشانی‌ام
باغ من، اینك بیابان است و بس
وندر آن من مانده با حیرانی‌ام!
پوزشم را می‌پذیری،
بی‌گمان
عشق با این اشك‌ها، بیگانه نیست
دوستی بذری‌ست، اما هر دلی
درخور پروردن این دانه نیست
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

نامه ای برای تو

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :
... با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد ...
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

دايه دايه وقت جنگه

بمناسبت در گذشت رضا سقایی خواننده موسيقي لري و قطعات ماندگاري چون "دايه دايه وقت جنگه"
آهنگ دایه دایه را می توانید از اینجا گوش ویا دانلود نمایید.

متن اصلی آهنگ دايه دايه و ترجمه فارسی


د قلا کرده و در شمشير و دسش
از قلعه بيرون آمده و شمشير بدستش
چی طلا برق ميزنه لقوم اسوش
چون طلا برق ميزنه لگام اسبش
دايه دايه وقت جنگه
مادر مادرم وقت جنگه

قطار که بالا سرم پرش د شنگه
قطار(جا گلوله) بالای سرم پر از فشنگه
زين برگم بونيت و او ماديونم
زين و برگم را به اون ماديونم ببنديد
خورم بورتو سی هاليونم
خبرم را برای دايی هايم ببريد
دايه دايه وقت جنگه
ای مادر ای مادر وقت جنگه
وقت دوسی وا تفنگه
وقت دوستی با تفنگه
نال نال برنويا چنی قشنگه
ناله تفنگ های برنو چقدر قشنگه
سنگران برمنت لشم در آريت
سنگرها را خراب و جنازه ام را در بياريد
بورتم سی دالکم بونگمه وراريت
ببريد برای مادرم تا فريادم را بر آريد
نازی تو سی بکو جومه ورته
نازی تو سياه کن جامه تنت را
دور کردن دو قورسو شير نرته
در گورستان به خاک کردند شير نرت را
دايه دايه وقت جنگه
مادر مادر وقت جنگه
قطار که بالای سرم پرش د شنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگه
قلايا نه بگرديت چينه و چينه
قلعه ها را ديوار به ديوار بگرديد
لشکمه ور داريت کافر نيينه
جنازه ام را برداريد تا کافری آن را نبيند
کاغذی ره بکنيد و او دخترونم
نامه ای بفرستيد برای دخترانم
بعدخوم شی نکنن و او دشمنونم
تا بعداز من شوهر نکنند به دشمنانم
برارونم خيلين هزار هزارن
برادرانم خيلی اند هزار هزار
سی تقاص خينه مه سر ور ميارن
برای تقاص خونم برخواهند خاست
متن ترانه و ترجمه از سایت لرستان گرفته شده است.
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

هر چه هستی ، باش


با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

آواره

نيمه شب بود و غمي تازه نفس
ره خـوابــم زد و مـــانــدم بــيــدار
ريــخــت از پــرتـو لــرزنـده شـمــع
ســايـــه دسـتــه گلـي بـــر ديـوار
هـمـه گـل بود ولي روح نداشـت
سايـه‌اي مـضـطـرب و لــرزان بود
چهره‌اي سرد و غم انگيز و سياه
گــويـيـا مــرده ء سـرگــردان بـــود
شمع خاموش شد از تـنـدي بـاد
اثــر از ســايــه بـــر ديــوار نـمــانـد
كس نپرسيد كجا رفت ؟ كه بود ؟
كــه دمـي چـنـد در ايـنـجا گذرانـد
ايــن منـم خستـه درين كلبه تنگ
جسم درمانده‌ام از روح جـداست
مــن اگــر سايــه ء خـويـشم يـا رب
روح آواره مـن كـيـست ؟ كجاست ؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

من بهارم تو زمين

من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درخت ام تو بهار
ناز انگشت های بارون تو باغ ام میکنه
میون جنگل ها تاق ام میکنه
تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مث شب.
خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو .
تازه ، وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها باید راه دوری بره تا دم دروازه ی روز
مث شب گود و بزرگی مث شب.
تازه ، روزم که بیاد تو تمیزی مث شبنم مث صبح.
تو مث مخملی ابری مث بوی علفی

مث اون ململ مه نازکی : اون ململ مه
که رو عطر علفا ، مثل بلاتکلیفی هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات .
مث برفائی تو . تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله مغروربلندی که به ابرای سیاهی و بادای بدی می خندی
من بهارم تو زمین
من زمین ام تو درخت
من درختم تو بهار،
ناز انگشتای بارون تو باغ ام میکنه
میون جنگل ها تاق ام میکنه
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

اشتباه

به اشتباه پا به دنیا گذاشتیم
به اشتباه زیستیم
و
یقینا به اشتباه خواهیم مرد
کسی یافت می شود
این سیر را نه به اشتباه بلکه به حقیقت پیموده باشد؟

مادران و پدرانی از قبل تعیین شده
شناسنامه هایی از قبل آماده شده
زندگی دیکته واری که از قبل به خوبی دیکته شده
چه کسی جرات عصیان دارد؟
من؟
تو؟
و
یا اویی که هنوز به دنیا نیامده؟
اصلا" عصیان چه معنایی می دهد،
وقتی عصیان هم به تو دیکته شده باشد؟

این چرخ بنایش به اشتباه گذاشته شده
و
گرداننده
ایا او هم در تصادم اشتباهی " بود" شده؟
ایا کسی یافت می شود که به اشتباه هم شده،
سرنخ این کلاف سر در گم را به دست آورد؟
و از کجا معلوم معمایی در کار است؟
شاید اشتباه ما در اینجاست
شاید ما همه چیز را به اشتباه
اشتباه می بینیم
شاید حقیقت همزاد اشتباه است!
و یا چیزی نیست
جز سیل زنجیره وار اشتباهات تکرار شده!
ایا کسی یافت می شود عکس این را به اثبات رساند؟

آری
به اشتباه به دنیا خواهیم آمد
به اشتباه خواهیم زیست
و
به اشتباه این فانی را ترک خواهیم کرد
بی آن که کسی یافت شود
دست توقف بر این چرخ زند!...
...ادامه مطلب

سرودی برای او که بامداد بود ((در ستایش شاملو))

از ناله ی درختان
از وسوسه ی توفان گون باد
و از غشغشه ی مسلسل
جستم نامت را؛

تنها دیوانه ای را یافتم
که دشنه در دل داشت
و دل در دیس،
در باران اشک می خندید
و با آهنگین ترین تجلی سکوت می رقصید،

در حالیکه زیر لب فریاد می زد:

"او تنها به بامداد رسید"

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام

محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا اللحقم ،‌ کجاست دار ، خسته ام

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام

به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ،‌ از این قمار خسته ام

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام

همیشه یاور است یار ،‌ ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار ، خسته ام
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

رويش


گيرم که در باورتان به خاک نشسته ام!
و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهاي‌تان زخم‌دار است

با ريشه چه مي‌کنيد؟

گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرنده‌ايد
پرواز را علامت ممنوع ميزنيد

با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟

گيرم که مي‌کشيد
گيرم که مي‌بريد
گيرم که مي‌زنيد

با رويش ناگزير جوانه چه مي‌کنيد؟

بیا بازی رو ببازیم

با توام بی بی برفی ! تو سماع هر ترانه
تو یه مرهم عزیزی واسه زخم تازیانه
با توام بی بی برفی ! توی بیداری و رؤیا
هم ته جاده ی دیروز ، هم نوک قله ی فردا
با توام بی بی برفی ! من کنارتم همیشه !
مثه ساحل پیش دریا ، واسه ساقه مثه ریشه !
بی بی برفی من ! آب نشو
با طلسم سایه ها خواب نشو !
من یه عکسم توی قاب گریه ها
تو دیگه زندونی قاب نشو !
تازه شو ! بی بی برفی ! چتر آفتابیت رو وا کن !
خاطره های قشنگ رو از تو قصه مون سوا کن !
تازه شو ! بی بی برفی ! ای غزلواژه ی عاشق!
یه سرود تازه سر کن از سکوت این دقایق
بیا با بغض قدیمی ، واژه های نو بسازیم
وقتی این سکوت برنده س ، بیا بازی رو ببازیم
بی بی برفی من ! آب نشو !
با طلسم سایه ها خواب نشو !
من یه عکسم توی قاب گریه ها
تو دیگه زندونی قاب نشو

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

جرس


بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش
سحر بجوید
ز بی کران ها
حضور ما را
به جست و جوی کرانه هایی
که راه برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و
محو دیدار
سبک تر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانه ای بر لبان بادیم

به تن همه شرم و شوخ ماندن
به جان جویان
روان پویان بامدادیم
ندانم از دور و دور دستان
نسیم لرزان بال مرغی ست
و یا پیام از ستاره ای دور
که می کشاند
بدان دیاران
تمام بود و نبود ما را
درین خموشی و پرده پوشی
به گوش آفاق می رساند
طنین شوق و سرود ما را
چه شعرهایی
که واژه های برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زاد راهی به از رهایی
شبی چنان سرخوش و گوارا
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پا به زنجیر
کرانه لرزان در ابر خونین
تو دانی آری
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش سحر بجوید
ز بی کران ها
حضور ما را
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

نمی دانم چه باید کرد

نمی دانم چه باید کرد
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو٬ میبازم جوانی را
وگر خواهم که بگریزم٬ چه سازم زندگانی را
گریزان بودنم یکسو٬ غم فرزند از یکسو
کجا باید کنم فریاد این درد نهانی را
نمیدانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو ٬ این را دل نمی خواهد
گریز از خانه را هم یار پا در گل نمی خواهد
تو عاقل یاکه من دیوانه من یا تو به هر حال
عذاب صحبت دیوانه را عاقل نمی خواهد
نمیدانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو کارم روز و شب جنگست
وگر بگریزم از تو پیش پایم کوهی از سنگست
نخواندی نغمه با ساز من و بی پرده میگوییم
صدای ضربه ی قلب من و تو ناهماهنگست
نمیدانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟