صفحات

۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

مرغ دریا

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت 
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت 
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت 
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت 
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت 
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت 
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد 
 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت 
 مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت 
 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی 
 بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید 
 دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول 
 همنوای دل من بود به هنگام قفس