صفحات

۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

ناز ابرویتان کـــه با اخمش ، می­ کنـد با نگــاه من بازی



ناز ابرویتان کـــه با اخمش ، می­ کنـد با نگــاه من بازی 
اخم، یعنی که عاشقی امّا ...ظاهراً دلخوریّ و ناراضی
مثل هر پنجشنبه آمده­ ام تا به خواجه تفألی بزنم
نیمکت­ هــای حافظیه مرا ، می­بَرَد تا خیال­ پردازی:
صورتت روی شانه­ ام انگار، حسّ سرلشگری به من داده
ماه ، جای ستاره می­ بندد ، شانه­ های ِ لباس ِ سربازی
گرچه سرباز ساده­ ای هستم، با تو اسکندرم، نمی­ بینی؟!!
حکـم کن  تا دوباره در  تاریـــخ ، تخت جمشید  را  براندازی
دست روی سرم بکش بانـــو!! ...نمره ی دو به من نمـی­ آید!!!
باز در گوش من بخوان: "یک روز قول دادی که مرد می­سازی"!
حوضِ ماهی سعدیه این بار ، قدر یک سکّه کوچکم کرده
تا تـــو برگردی و مرا از پشت ، توی عکس خودت بیندازی
خواجه!!! شاخه نبات یعنی این، امتحان کن ببین چه شیرین است!!
طعــم ِ لب­ هــای ِ دختـری  بعد  از  صرفِ  فالــوده­ های ِ  شیــرازی
رنگ  پیراهن ِ  مرا  در  باد ...  قدّ و بالای سبزتان می­ بُرد
راست قامت بمانی ای شیراز!!! تا به این سرو ناز می­نازی

۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟

چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...

رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد
به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد