صفحات

۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

گاهي نميشود که نميشود که نميشود

گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود

گاهي بساط عيش خودش جور ميشود
گاهي دگر تهيه بدستور ميشود

گه جور ميشود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود

گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود

گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود

گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود

گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود

گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود

گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود

کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير ميشود


۱۳۹۵ تیر ۲۰, یکشنبه

آن همه دویدن و سراب این همه درخشش و سیاه

نازی 
نازی مرد
آن همه دویدن و سراب
این همه درخشش و سیاه 
تا كجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود! كجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به كودكی
قول می دهم كه از خونه پامو بیرون نذارم 
سایه مو دنبال نكنم 
تلخ تلخم, 
مثل یك خارك سبز 
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم 
چه غریبم روی این خوشه سرخ 
من می خوام برگردم به كودكی!!
نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !!
كفش برگشت برامون كوچیكه 
پابرهنه نمی شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممكن نیست 
برای گذشتن از ناممكن , كی یو باید ببینیم؟!! 
رویا رو , رویا رو , رویا رو , رویا رو
رویا را كجا زیارت بكنم ؟
در عالم خواب 
خواب به چشمام نمی آد! 
بشمار , تا سی بشمار ... یك و دو 
یك و دو 
سه و چهار
پنج و شش
هفت و هشت
نه و ده ...