صفحات

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

یادآر زشمع مرده ! یادآر .




اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ي نيلگون عماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،
ياد آر ز شمع مرده ياد آر
! اي مونس يوسف اندرين بند
تعبير عيان چو شد ترا خواب،
دل پر ز شعف، لب از شكرخند
محسود عدو، به كام اصحاب ،
رفتي برِ يار و خويش و پيوند
آزادتر از نسيم و مهتاب،
زان كو همه شام با تو يكچند
در آرزوي وصال احباب ،
اختر به سحر شمرده ياد آر!



چون باغ شود دوباره خرّم
اي بلبل مستمند مسكين!
وز سنبل و سوري و سپرغم
آفاق، نگار خانه ي چين،
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز كف زمام تمكين
ز آن نوگل پيشرس كه در غم
ناداده به نار شوق تسكين،
از سردي دي فسرده، ياد آر!
اي همره تيهِ پور عمران
بگذشت چو اين سنين معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعدِ خويش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به كيوان
هر صبح شميم عنبر و عود،
زان كو به گناهِ قوم نادان
در حسرت روي ارض موعود،
بر باديه جان سپرده ، ياد آر!
چون گشت ز نو زمانه آباد
اي كودك دوره ي طلائي!
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا ، خدائي ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد،
گِل بست زبان ژاژخائي ،
زان كس كه ز نوك تيغ جلاد
مأخوذ به جرم حق ستائي
پيمانه ي وصل خورده ياد آر!
.


...ادامه مطلب

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

لالا لالا دیگه بسه گل لاله


لالا لالا دیگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هر ساله
هنوزم تیر و ترکش قلب و می شناسه
هنوز شب زیر سرب و چکمه بیداره
نخواب آروم دل بی خار و بی کینه
نمی بینی نشسته گلوگه تو سینه
آخه بارون که نیست ، رگبار باروته
سزای عاشقای خوب ما اینه
نترس از گلوله ی دشمن گل لادن
که پوست شیره پوست سرزمین من
اجاق سرد سرمای شب سنگر
دلیل تا سپیده رفتن و رفتن

نخواب آروم گل بادوم ناباور
گل دل نازک خسته ، گل پرپر
بگو باد ولایت ، پرپرت کرده
دلاور پر کشیدن رو بگیر از سر
دوباره قد بکش تا اوج فواره
نگو این ابر بی بارون نمی ذاره
مث یار دلاور نشکن از دشمن
ببین سر میشکنه تا وقتی سر داره
نذاشتن همصدایی رو بلد باشیم
نذاشتن هرجا با همدیگه بد باشیم
کتابای سفید و دوره میکردیم
که فکر شب کلاهی از نمد باشیم

نگو رفت تا هزار آفتاب ، هزار مهتاب
نگو کو تا دوباره بپریم از خواب
بخون با من نترس از گلوله ی دشمن
بیا بیرون ، بیا بیرون از این مرداب
نگوی تقوای ما تسلیم و ایثاره
نگو تقدیر ما صدتا گره داره
به پیغام کلاغای سیاه شک کن
که شب جز تیرگی چیزی نیاره

نخواب وقتی که همبغضت به زنجیره
نخواب وقتی که خون از شب سرازیره
بخون وقتی که خوندن معصیت داره
بخون با من ، بیا تا من ، نگو دیره
سکوت شیشه های شب غمی داره
ولی خشم تو مشت محکمی داره
عزیز جمعه های عشق و آزادی
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره
عزیز جمعه های عشق و آزادی
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره

بخواب ای حسرت صبح گل گندم
نباش تو دالونای قصه سردرگم
نخواب رو پالش پرهای پروانه
که فریاد تو رو ، کم داره پروانه
لالا لالا دیگه بسه گل لاله
...ادامه مطلب

وطن

وطن ای پاره ی اعماق وجود
وطن ای مادر هر بود و نبود
وطن ای گمشده در دشت تهی
وطن ای تشنه ی دوران بهی
وطن ای کرده گریبان به دوچاک
وطن ای آمده از عرش به خاک
وطن ای مام تجاوز دیده
جهل وکین جان تو را دزدیده
وطن ای خورده به شلاق سیه
ستم و تهمت ناکرده گنه
رخت از سیلی تازی زخمیست
سرخی شرم به رویت باقیست
بوسه بر گونه ی گلکونت باد
عالم از مهر تو افسونت باد
نسل امروز که فرمانبر توست

طالع سعد تو درمانگر توست
نگهش ازچپ و ازراست جداست
قبله اش مادر واز جای بپاست
خفتگان را همه بیدار کنند
جان بیمار تو تیمار کنند
وطن ای مادر کوروش پرور
اولین مدعی حق بشر
قدسیان رقص کنان نام تو را
خوش بخوانند سرانجام تو را
وطن ای عشق جوان و کهنم
شمع بی خامشی انجمنم
ای که فرهنگ تو از بند جداست
تار و پود تو به هر بند , رهاست
وطن ای دشمن زنجییر و سنان
شیر خورشیدی شمشیر نشان
ماه نازک تن دردانه ی ما
بهر شبگریه ی ما شانه ی ما
چون شب چاردهت سر برسید
رایت حسن تو ر ا باید دید
نور آتشکده ات روشن باد دشمنت
همدم اهریمن باد
وطنم حصر تو سعی بیجاست
شوکت از پشت حصارت پیداست
همچو ققنوس گشایی پر خویش
بار دیگر تو ز خاکستر خویش
باز آفاق سلامت بکنند
حرم عشق به نامت بکنن
حجله ی حسن بیارایند ت
وز خرافات بپیرایند ت
وطنم یار تو دادار تو باد
روش و گویش و پندار تو باد
وطنم مادر هر بود و نبود
وطنم پاره ی اعماق وجود
...ادامه مطلب

تفنگ پدری

گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر مرد، تفنگ پدری هسـت هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

گدائي از گدا، در ملک دارا


این شب جمعه بیا رحمی به ما کن ای گدا
خیر امواتت به ما چیزی عطا کن ای گدا

ثروت کشور پس از آخوندها نزد شماست
پس به ما خمس و زکاتش را روا کن ای گدا

کارمندم من، رئیسم رشوه گیرد مستقیم
من ندارم موقعیت، اعتنا کن ای گدا

دانه دانه مرده هایت را بیامرزد خدا
سعی در آمرزش این مرده ها کن ای گدا

نور بر قبر عزیزانت ببارد یک به یک
پول برقش را به اینجانب ادا کن ای گدا

آبروداری ندارد راه غیر از خودکشی
چشم خود را جانب آمار واکن ای گدا

یا مرا از خجلت فرزند و زن بیرون بیار
یا برای من هم اعلام عزا کن ای گدا

همسرم بیکار شد چون مقنعه با خود نداشت
تف به این قانون و آن حجب و حیا کن ای گدا

این گرانی بشکند ما را رکورد اندر کمر
من گدا گشتم، تو رحمت بر خدا کن ای گدا

این ستم بر کشور دارا و ملک کورش است
رحم بر دارای اجباراً گدا کن ای گدا

قیمت نان را ببین و نرخ گندم را بسنج
پرسش از وضع نخود با لوبیا کن ای گدا

با تصدق از دو جانب میشود رفع بلا
هم ز من هم از خودت رفع بلا کن ای گدا

آبرویم بشکه بشکه رفت زینجا تا هلند
تو حساب پورسانتش را جدا کن ای گدا

حق ما را لطفاً از این چرتکه*اندازان بگیر
سهم خود بردار و باقی را رها کن ای گدا

آستان قدس را دارند باهم میخورند
رو از آنها خواهش شمش طلا کن ای گدا

من که اهلش نیستم سرکار اگر داری تماس
صحبتش را با علی-موسی*الرضا کن ای گدا

خان رفسنجان و سلطان جماران را ببین
شکوه*شان را با شهید کربلا کن ای گدا

راستی کی میروی در حلقه ی روحانیون؟
کم کمک فکر عروج و ارتقا کن ای گدا

یک ملافه دور سر، یک مشت آیه روی لب
خویشتن را قاطی آل عبا کن ای گدا

بعد بنشین و برای طول عمر این رژیم
جانب واشینگتن و لندن دعا کن ای گدا
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

برادر بی قراره



شب است و چهره ی میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم
که هر که عاشقه پایش به راهه

برادر بی قراره.
برادر شعله واره.
برادر دشت سینه اش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و طوفان
من و اندیشه های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون میبارد از دلهای سوزان

برادر نوجونه.
برادر غرق خونه.
برادر کاکلش آتش فشونه

تو که با عاشقان درد آشنایی
تو که هم رزم و هم زنجییرمایی

ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبح روشنایی

شعله های خشم وطن

گر شعله های خشم وطن زین بیشتر بلند شود
ترسم به روی سنگ لحد نامت عجین به گند شود

پر گوی و یاوه ساز شدی، بی حد زبان دراز شدی
ابرام ژاژ خاییٍ تو اسباب ریشخند شود

هرجا دروغ یافته ای درهم چو رشته بافته ای
ترسم که آنچه تافته ای بر گردنت کمند شود

باد غرور در سر تو، کور است چشم باور تو
پیلی که اوفتد به زمین حاشا دگر بلند شود

بر سر کله گشاد منه، خاک مرا به باد مده
ابر عبوس اوج طلب پابوس آبکند شود

بس کن خروش و همهمه را، در خاک و خون مکش همه را
کاری مکن که خلق خدا گریان و سوگمند شود

نفرین من مباد تو را زان رو که در مقام رضا
دشمن چو دردمند شود، خاطر مرا نژند شود

خواهی گر آتشم بزنی یا قصد سنگسار کنی
کبریت و سنگ در کف تو خاموش و بی گزند شود

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

خانه ام آتش گرفته است


برای وطن به آتش کشیده ام
--- خانه ام آتش گرفتست
--- آتشی جانسوز
--- هر طرف می سوزد این آتش
--- پرده ها و فرش ها را
--- تارشان با پود
--- من به هر سو می دوم گریان
--- در لهیب آتش پر دود
--- وز میان خنده هایم تلخ
--- و خروش گریه ام ناشاد
--- از درون خسته سوزان
--- می کنم فریاد ، ای فریاد
--- خانه ام آتش گرفتست
--- آتشی بی رحم
--- همچنان می سوزد این آتش




--- نقش هایی را که من
--- بستم به خون دل
--- بر سر و چشم درو دیوار
--- در شب رسوای بی ساحل
--- وای بر من
--- وای بر من
--- سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم
--- بدشواری در دهان گود گلدان ها
--- روز های سخت بیماری
--- از فراز بامهاشان شاد
--- دشمنانم موزیانه خنده های فتحشان بر لب
--- بر من آتش بجان ناظر
--- در پناه این مشبک شب
--- من بهر سو می دوم گریان
--- از این بیداد می کنم فریاد ، ای فریاد
--- وای بر من همچنان می سوزد این آتش
--- آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
--- وانچه دارد منظر و ایوان
--- من بدستان پر از تاول
--- این طرف را می کنم خاموش
--- وز لهیب آن روم از هوش
--- زان دگر سو شعله برخیزد ، بگردش دود
--- تا سحرگاهان که میداند
--- که بود من شود نابود
--- خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
--- صبح از من مانده بر جا : « مشت خاکستر »
--- وای آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
--- مهربان همسایگانم ازپی امداد
--- سوزدم این آتش بیداد گر بنیاد
--- می کنم فریاد ، ای فریــــــــــــــاد ،
فریــــــــــــــــــــاد

...ادامه مطلب

۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

رویشی در اعماق





حاکم ما فکر ویرانی ماست
هر کسی را شعله ها زین فکر خاست :
ما چرا تسلیم زنجیر خودیم
مانده در آوار تدبیر خودیم ؟
می تنیم از غربت خود تارها
همدم خاک تن ما ماها
ریشه در خاکیم و نور از ما نهان
غرقه تر مغروق چشم بازمان
هر چه روییدیم در آوازمان
تا رها بگسست خاک از سازمان
در سبکساری نگونسر آمدیم
در فرودستی فروتر آمدیم
شب ها زد ریشه اما در مغاک
شعله ها افروخته اما قعر خاک
سر فرو کوبید بردیوار شب
پیکرش در هم فشرد آوار شب
در عذاب از خاک فریادی کشید



خرقه ی درماندگی بر تن درید
آب ها چون اختران شب گسست
پل درون خاک های تیره بست
راهجویان راکب مرکوب پل
ضربه های بانگشان مطلوب پل
تا که از اعماق نوری آورند
گوشه گیران را سروری آورند
هر کدامین آمدند از فعر خاک
خرقه ی آوار بر تن غصه ناک
غصه شان از ظلمت ناباوران
که خردشان بندی خامشگران
بر سر انگشتانشان پیغام مهر
چاک حرمت زن گریبان سپهر
سبزی هر باغ در آوازشان
اختران روشنگران رازشان
با اشارت های جهانی ساخته
مردگان را باغ جانی ساخته
دانه ی هستی کجا پوسید و مرد
نطفه ی روینده کی در خود فسرد
سبز بینی سبز اکنون خاک را
تیره بینی خانه ی افلاک را


...ادامه مطلب

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

هنر نزدِ ایرانیان است و بس



کامکارها معروف ترین گروهِ موسیقی ایرانی کردی هستند.گروهِ آنها تشکیل شده ازهفت برادر و یک خواهر و یک دختر.
پدر آنها مرحوم حسن کامکار خود که شیفته موسیقی بود ولی نتوانست پیشرفتِ زیادی کند در رابطه با فرزندانِ خویش سختگیریِ فراوان در ضمینۀ یادگیریِ موسیقی می کرد.
به گفتۀ سومین فرزند خانواده پاشنگ کامکار: پدرِ ما موزیسینِ لایقی بودو خیلی سختگیر بود و با ما تا دیر وقت کار میکرد. البته ما نیز می خواستیم که موزیسین شویم.
هوشنگ, برادرِ بزرگتر که سرپرستیِ گروه را به عهده دارد, در ایران و ایتالیا و آمریکا موسیقی تحصیل کرده ودر سالهای گذشته تعدادِ فراوانی آهنگِ فارسی و کردی توسطِ ایشان ساخته شده است.
البته به جرات می توان گفت که نه تنها هوشنگ بلکه هر کدام از برادر خواهرها به تنهایی در ضمینۀ موسیقی استاد هستند. با آرزویِ موفقیتِ روزافزون برای این عزیزان.





متن اقتباس شده از Hessische Rundfunk فرهاد پایار

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

قصه شیرین


مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چیز جز مبل دل او
بسپاریم به باد
آه
باز این دل سرگشته من
یاد ‌آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد





نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فرهاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد

...ادامه مطلب

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

عشق تو نمی میره


کلیپ بسیار زیبایی از خانمِ گلشیفته فراهانی
*****
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من, دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم
می خواهد عشقت... در دل بمیرد
می خواهم تا دیگر
در سر یادت پایان گیرد
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
هر عشقی می میرد
خاموشی می گیرد
عشقِ تو... نمی میرد
باور کن.. بعد از تو
دیگری در قلبم, جایت را نمی گیرد

*****

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

شراب شعر چشمهای تو




من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست



همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می ایی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است

...ادامه مطلب

در میان برگهای زرد


تاب می خورم
تاب می خورم

می روم به سوی مهر
می روم به سوی ماه
در کجا به دست کیست
بند گاهواره ام ؟
برگهای زرد
برگهای زرد
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
مثل چشم های منتظر نگاه میکنند
در نگاهشان چگونه بنگرم
چگونه ننگرم ؟
از میانشان چگونه بگذرم
چگونه نگذرم ؟



بسته راه چاره ام
از درون اینه
چهرهای شکسته خسته
بانگ می زند که
وقت رفتن است
چهره ای شکسته خسته
از برون جواب می دهد
نوبت من است؟
من در انتظار یک اِشاره ام
حرفهای خویش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
مثل قصه شنیده آه
نشنود کسی دوباره ام
ای که بعد من درون گاهواره ات
سالهای سال
می روی به سوی مهر
می روی به سوی ماه
یک درنگ
یک نگاه
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
در میان برگهای زرد
می تپد به یاد تو هنوز
قلب پاره پاره ام




...ادامه مطلب

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

خانه متروک



دانم کنون از آن خانه دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم کنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
هر زمان می دود در خیالم
نقشی از بستری خالی و سرد
نقش دستی که کاویده نومید
پیکری را در آن با غم و درد
بینم آنجا کنار بخاری
سایه قامتی سست و لرزان
سایه بازوانی که گویی
زندگی را رها کرده آسان
دورتر کودکی خفته غمگین
در بر دایه خسته و پیر
بر سر نقش گلهای قالی
سرنگون گشته فنجانی از شیر



پنجره باز و در سایه آن
رنگ گلها به زردی کشیده
پرده افتاده بر شانه در
آب گلدان به آخر رسیده
گربه با دیده ای سرد و بی نور
نرم و سنگین قدم میگذارد
شمع در آخرین شعله خویش
ره به سوی عدم میسپارد
دانم کنون کز آن خانه دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم کنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
لیک من خسته جان و پریشان
می سپارم ره آرزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
می روم تا بدست آرم او را


...ادامه مطلب

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

چشمهء قاف



از همه سوي جهان جلوه او مي‌بينم
جلوه اوست جهان كز همه سو مي‌بينم

چشم از او جلوه از او ما چه حريفيم اي دل
چهره اوست كه با ديده او مي‌بينم

تا كه در ديده من كون و مكان آينه گشت
هم در آن آينه آن آينه رو مي‌بينم

او صفيري كه ز خاموشي شب مي‌شنوم
و آن هياهو كه سحر بر سر كو مي‌بينم

چون به نوروز كند پيرهن از سبزه و گل
آن نگارين همه رنگ و همه بو مي‌بينم

تا يكي قطره چشيدم منش از چشمهء قاف
كوه در چشمه و دريا به سبو مي‌بينم

زشتئي نيست به عالم كه من از ديده او
چون نكو مينگرم جمله نكو مي‌بينم



با كه نسبت دهم اين زشتي و زيبائي را
كه من اين عشوه در آيينهء او مي‌بينم

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در كار وضو مي‌بينم

جوي را شده‌ئي از لؤلؤ درياي فلك
باز درياي فلك در دل جو مي‌بينم

ذره خشتي كه فراداشته كيهان عظيم
باز كيهان به دل ذره فرو مي‌بينم

غنچه را پيرهني كز غم عشق آمده چاك
خار را سوزن تدبير و رفو مي‌بينم

با خيال تو كه شب سربنهم بر خارا
بستر خويش به خواب از پر قو مي‌بينم

با چه دل در چمن حسن تو آيم كه هنوز
نرگس مست ترا عربده‌جو مي‌بينم

اين تن خسته ز جان تا به لبش راهي نيست
كز فلك پنجهء قهرش به گلو مي‌بينم

آسمان راز به من گفت و به كس باز نگفت
شهريار اينهمه زان راز مگو مي‌بينم
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

خانه به دوش


پویند را ، ز خاک :
این مبدأ طلوع
وین مقصد غروب
گسستم .
با چار پیچ و چار مهره
سقف شگفت را
بر شانه ی ستبر دیوار
افراشتم .

و دست
بر دست کوفتم
از پیرهن غبار تکاندم .
آ ... ها ....
اینک اتاق
بر پایه ایستاده ، سبک بار .



اینک
من
آواره تر ز باد
بی مولد و وطن
هر جا که خواستم
با چار پیچ و چار مهره
سقف شگفت را
بر پای می کنم .

من خانه ام به دوش
آواره تر ز باد ....
...ادامه مطلب

نمی خوام مثل همه گریه کنم


زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل رو دوا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غم رو از دلم جدا نمی کنه
قصه ی ماتم من
هر چی که بود
هر چی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه
وقت خوابه
دیگه دیره
نمی خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل رو دوا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غم رو از دلم جدا نمی کنه