صفحات

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

من به ديدار خدا رفتم و شد



با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد
ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ
...همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوي ادکلني گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد"ولالضالين"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
يکدم از قاسم و جبار نگفتم سخني
گفتم اي مايه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسي نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش و بي خبر و بي سرو پا رفتم و شد
"لن تراني"نشنيدم ز خداوند چو او
"ارني" گفتم و او گفت "رئا" رفتم و شد
مدعي گفت چرا رفتي و چون رفتي و کي؟
من دلباخته بي چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بيا ، رفتم و شد
مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبي بي سقف و ستون
پير من آنکه مرا داد ندا ، رفتم وشد
گفتم اي دل به خدا هست خدا هادي تو
تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
در شهر يکي کس را هشيار نمي بينم
هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
هر گوشه يکي مستي دستي زده بر دستي
وان ساقي سرمستي با ساغر شاهانه
اي لولي بربط زن تو مست تري يا من
اي پيش تو چو مستي افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتي بي لنگر کژ ميشد و مژ ميشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفيقي کن با من که منت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه
گفتم : ز کجايي تو؟ تسخر زد و گفت اي جان
نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيمي همه دردانه
من بي دل و دستارم در خانه خمارم من
يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هوشياران مسپار يکي دانه


۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

سوار خواهد آمد



سوار خواهد آمد. سرائی رفت و رو کن
کلوچه بر سبد نِه، شراب در سبو کن

ز شستشوی باران، صفای گُل فزون‌تر
کنار چشمه بنشین، نشاط و شستشو کن

جلیقه ی زری را ز جامه‌دان در آور
گرش رسیده زخمی، به چیرگی رفو کن

ز پول زر به گردن ببند طوقی اما
به سیم تو نیارزد، قیاس با گلو کن

به هفت رنگ شایان، یکی پری بیارای
ز چارقد نمایان، دو زلف از دو سو کن

ز گوشه خموشی، سه‌تار کهنه بر کش
سرودی از جوانی، به پرده جستجو کن

چه بود آن ترانه؟ بلی، به یادم آمد
ترانۀ «ز دستم گلی بگیر و بو کن»

سکوت سهمگین را از این سرا بتاران
بخوان، برقص، آری، بخند و های و هو کن

سوار چون در آید در آستان خانه
گلی بچین و با دل نثار پای او کن

سوار در سرایت شبی به روز آرد
دهت به هرچه فرمان، سر از ادب فرو کن

سحر که حکم قاضی رود به سنگسارت
نماز عاشقی را به خون دل وضو کن
...ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

1=1+1

در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،

اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،

بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،

بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد، رگبار بی امان... خاتون!

دلم می خواست شاعر ِ دیگری بودم!

نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)

نه هم صورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)

و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!

دلم می خواست شاعر دیگری باشم!

می خواستم زندگی را زلال بنویسم!

می خواستم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بنویسم!


شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو، در تنگنای گریز و گلوله...


می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!


می خواستم طوری بنویسم که برگردی!


باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!


باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!


باید به کودکان دبستان ستاره گفت:


جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!


آه!


معنای یکی شدن نیمه سفر کرده!


آخر چرا پیدایم نمی کنی؟

...ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست


در این زمانه ی بی‌های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

جهان از باد نوروزي جوان شد


جهان از باد نوروزي جوان شد
زمين در سايه سنبل نهان شد

قيامت مي كند بلبل سحرگاه
مگر گل فتنه آخر زمان شد؟

ز رنگ سبزه و شكل رياحين
زمين گويي به صورت آسمان شد

صبا در طره شمشاد پيچيد
بنفشه خاك پاي ارغوان شد

بهار آمد بيا و توبه بشكن
كه در وقتي دگر صوفي توان شد

ز رنگ و بوي گل اطراف بستان
تو پنداري بهشت جاودان شد

وليكن اوحدي را برگ گل نيست
كه او آشفته بوي فلان شد

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
وين بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشيان شما نيز بگذرد
باد خزان نکبت ايام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نيز بگذرد
آب اجل که هست گلو گير خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نيز بگذرد
ای تيغتان چو نيزه برای ستم دراز
اين تيزی سنان شما نيز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در، بقا نکرد
بيداد ظالمان شما نيز بگذرد
در مملکت چو غرش شيران گذشت و رفت
اين عو عو سگان شما نيز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نيز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نيز بگذرد

زين کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نيز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خويشتن
تاثير اختران شما نيز بگذرد
اين نوبت ، از کسان به شما ناکسان رسيد
نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد
پيش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز ازان شما نيز بگذرد
بر تير جورتان زتحمل سپر کنيم
تا سختی کمان شما نيز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
اين گل زگلستان شما نيز بگذرد
آبيست ايستاده در اين خانه مال و جاه
اين آب ناروان شما نيز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طيع
اين گرگی شبان شما نيز بگذرد
پيل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پيادگان شما نيز بگذرد
ای دوست خواهمت که به نيکی دعای سيف
يک روز بر زبان شما نيز بگذرد
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

«گزارش رسمی»


بر اساس گزارش رسمی زندگی خوب وشاد و آرام است
نهراسید گوسفند عزیز! گرگ هم مثل بره ها رام است
بر اساس گزارش رسمی بهترین سال، سال جاری بود
پر تحرک،پر از نشاط وشتاب، مثل خرکیف و خرسواری بود
بر اساس گزارش رسمی روزنامه زیاد وآزاد است
شاید آزادی زیادی هست چند تا روزنامه مازاد است
شاید احساس می شود گاهی پرخوری می کنند مطبوعات
رو به روی لباس شخصی ها ،قلدری می کنند مطبوعات
بر اساس گزارش رسمی دشمنان بی شعور ونادانند
بیست وسی را چرا نمی بینند؟ ایرنا را چرا نمی خوانند؟
تا ببینند کارها خوب است،تا بخوانند وضع مطلوب است
ملت آزاد وراضی وخندان،دولت از هر لحاظ محبوب است
بر اساس گزارش رسمی هیچ کس، هیچ وقت، هیچ نگفت
نه صدای گلوله ای برخاست،نه کسی روی خاک در خون خفت
بر اساس گزارش رسمی عده ای ناگهان یهو مُردند
عده ای نیز ناگهان خود را بی خودی پشت میله ها بردند

بر اساس گزارش رسمی گم شده خط فقر در ایران
شایعات است فقر وبیکاری ،شایعاتی که عده ای نادان-
بی جهت پخش می کنند آن را تا بگویند زندگی سخت است
ما که تکذیب می کنیم از بیخ! هرکه تکذیب کرد خوشبخت است
بر اساس گزارش رسمی،مُرد بیکاری و، تورم، مُرد
چند موجود زنده را اما موشک ما به آسمان ها برد
بر اساس گزارش رسمی ، علم و آزادی ورفاه اینجاست
غیر ما، در تمام کشورها از فساد وگرسنگی غوغاست
در اروپا به ویژه آمریکا،مردم از فقر لخت وعریانند
بی خبر از ستاد یارانه،چیزی از خوشه ها نمی دانند
بر اساس گزارش رسمی ،غرب در حال سرنگون شدن است
دولت مقتدر ،فقط ماییم، دولت ما چراغ این چمن است
بر اساس گزارش رسمی ،گاو پروار مش حسن خوب است
علف وکسب وکار،پربار است،جنس چینی زیاد و مرغوب است
بر اساس گزارش رسمی ،چین و روسیه اهل اسلامند
در میان تمام کشورها،این دو از هر لحاظ خوشنامند
بر اساس گزارش رسمی ، چاوز از بیخ وبن مسلمان است
سندش را نشان نداده ولی ،سندش هست گرچه پنهان است
بر اساس گزارش رسمی ،همه خوشحال و خنده رو هستند
عده ای ناگزیر می خندند،عده ای ناگزیر سرمستند
خنده دار است روزگار آری،خنده دار است حال و روز همه
مشت سنگین روزگار مگر، بزند ناگهان به پوز هم
سر به راه و مطیع وجان سختیم، بر اساس گزارش رسمی
زندگی می کنیم وخوشبختیم، بر اساس گزارش رسمی
...ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود


بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شودداغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست توگوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کندعقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار منخواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من توییآب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا رویآن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنیاین همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدیباغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شومور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ایوز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار منمونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشمسر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای صنم نیست جدا ز نیک و بدهم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

دست هامان ، نرسيده است به هم


از دل و ديده ، گرامی تر هم
آيا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و ديده گرامی تر :
دست !
زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل كنی از دنيا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمين ،
دست دارد همه را زير نگين !
سلطنت را كه شنيده ست چنين ؟!
شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست !
خوشترين مايه دلبستگي من با اوست .
در فروبسته ترين دشواری ،
در گرانبارترين نوميدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هيچت ار نيست مخور خون جگر ،
دست كه هست !

بيستون را ياد آر ،
دست هايت را بسپار به كار ،
كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !
وه چه نيروی شگفت انگيزي است ،
دست هايی كه به هم پيوسته است !
به يقين ، هر كه به هر جای ، در آيد از پاي
دست هايش بسته است !
دست در دست كسی ،
يعنی : پيوند دو جان !
دست در دست كسی
يعنی : پيمان دو عشق !
دست در دست كسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها كه بيان می كند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند كه از دست طبيب ،
گرمی مهر به پيشانی بيمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آيی و سرمست برافشاني دست ،
پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !
لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !
دست ، گنجينه مهر و هنر است :
خواه بر پرده ساز ،
خواه در گردن دوست ،
خواه بر چهره نقش ،
خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در ياري نابينايی ،
خواه در ساختن فردايی !
آنچه آتش به دلم مي زند ، اينك ، هر دم
سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
بار اين درد و دريغ است كه ما
تيرهامان به هدف نيك رسيده است ، ولی
دست هامان ، نرسيده است به هم !
...ادامه مطلب