صفحات

۱۳۹۵ اسفند ۱۱, چهارشنبه

برای روزنبرگ ها

خبر کوتاه بود
 اعدامشان کنید
 خروش دخترک برخاست
 لبش لرزید
 دو چشم خسته اش
از اشک پر شد
 گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند ؟
 می پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم
 آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
 دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان ها
 خدایی می
کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
 هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
 در آنجا حق و انسان و حرفهایی پوچ و بیهوده ست
 در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
 و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم
 آنان
 برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
 و تاپایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
 پاک کن از
چهره اشکت را ز جا برخیز
 تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم
 من و تو با هزاران دگر
 این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
 کار دنیا رو به آبادی ست
 و هر لاله که از خون شهیدان می دمد
امروز
 نوید روز آزادی ست