صفحات

۱۳۸۵ بهمن ۳, سه‌شنبه

به بهانه سالگرد مرگ سالوادور دالی



سالوادور دالی یک شخصیت تقریبا اشنا برای تمام اقشارهست هر کسی بنوعی با اوون اشنایی داره ولی جالب اینجاست که پزشکان دالی رو بخاطر سبیلش می شناسند و علتش هم تشابه شکل سبیل دالی با قسمتی از موج الکتروکاردیوگرافی است که درا ثر داروی دیژیتال روی نوارEKG بوجود میاد.


سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک در سال۱۹۰۴ میلادی در اسپانیا ودر خانواده‌اى ثروتمند به دنیا آمد از قرار معلوم پدری سختگیر داشته برادر بزرگتر دالی به‌نام سالوادور، ۹ ماه قبل از تولد وی به دلیل بیماری التهاب روده و معده میمیره والدین دالی هنگامی که اوون پنج سال بیشتر نداشت سر قبر برادرش بردند و به او گفتند که روح برادرش در جسم او حلول کرده‌است. در ۱۹۲۲، دالی به اقامتگاهی دانشجویی در مادرید نقل مکان کرد و در آنجا، در «آکادمی سن فرناندو» (مدرسه هنرهای زیبا) شروع به تحصیل کرد.در سال ۱۹۲۶ اندکی پیش از امتحانات نهایی به دلیل اعتراض به عدم شایستگی مسئولین در امتحان گرفتن از وی، از آکادمی اخراج شد.
دالی طراحی ماهر بود که بیشتر به خاطر خلق تصاویری گیرا و خیالی در آثار فراواقع‌گرایش به شهرت رسید. مهارت وی در نقاشی اغلب به تاثیر نقاشان رنسانس نسبت داده می‌شود.در۱۹۲۵دالی با برپایی نمایشگاه دربارسلون به شهرت رسید و بعد ازسه سال، سه تابلوى او از جمله «سبد نان » در نمایشگاه بین المللى کارنگی در پیتسبورگ آمریکا به نمایش درآمد و شهرت او را جهانی کرد. معروف‌ترین اثر سالوادور دالی به‌نام تداوم حافظهPersistence of Memory در سال ۱۹۳۱ خلق شد. وی همچنین در عکاسی، مجسمه‌سازی و فیلم‌سازی نیز فعالیت داشت. وی با والت دیسنی تهیه‌کننده و کارگردان شهیر آمریکایی در ساخت کارتن کوتاه و برنده جایزه اسکار «دستینو» که در سال ۲۰۰۳ و پس از مرگ وی منتشر شد، همکاری داشت. دالی همچنین با آلفرد هیچکاک در ساخت فیلم «طلسم شده» (۱۹۴۵ میلادی) همکاری کرد.
در نوامبر ۱۹۸۸، دالی به علته عارضه قلبی در بیمارستان بستری شد در ۲۳ ژانویه سال ۱۹۸۹ به علت عارضه قلبی در سن ۸۴ سالگی در فیگوئرس از دنیا رفت.

...ادامه مطلب

۱۳۸۵ دی ۲۴, یکشنبه

کته کلویتز


کته اشمیت کلویتز (Käthe Kollwitz) ‏ نقاش و مجسمه‌ساز آلمانی در سال 1867 در پروس متولد شد. او در آغاز بیشتر در سبک ناتورالیسم کار می کرد و بعدها به اکسپرسیونیسم رو آورد. وی در آثارش بیشتراز قربانیان فقر، گرسنگی و جنگ الهام گرفته است.
بیشتر مدل های او را بیماران شوهرش که یک پزشک بود تشکیل می دادند. او با مجموعه‌ای با نام "بافندگان" در نمایشگاه بزرگ هنر برلین نامزد دریافت مدال طلایی شد، اما مدال طلایی بخاطر مخالفت قیصر ویلهلم دوم به او داده نشد.کته بعد از مرگ پسرش در جنگ جهانی اول دچار افسردگی شد ودر سال 1945 قبل از جنگ جهانی دوم از دنیا رفت.
در اینجا چند نمونه از کارهای او را می بینید.

۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

نقاشی های سهراب سپهری


سهراب سپهری را که بیشتر بعنوان شاعری مشهور می شناسیم در اصل در رشته نقاشی تحصیل کرده بود ونقاشی زبردست بود.

سهراب در مهر سال 1307 در کاشان به دنیا آمد بعد از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در کاشان وارد دانشکده هنرهای زیبا تهران شد و در سال 1332 در رشته نقاشی با احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه علمی لیسانس گرفت.
سال 1337 در اولین نمایشگاه دو ساله(Bienniel) تهران و کمی بعد درنمایشگاه ونیز و در سال 1339 در بی ینال دوم تهران شرکت جست و جایزه اول هنرهای زیبا را دریافت داشت
وی درسال 1359 در تهران بدرود حیات گفت و در روستای مشهد اردهال کاشان به خاک سپرده شد.


۱۳۸۵ دی ۱۷, یکشنبه

شمع و سایه

دوش در عزلت جان فرسایی
داشتم همدم روشن زایی
شمع آن همدم دیرینه ی من
سوختن ها را ایینه ی من
همه شب مونس و دمسازم بود
همدم و همدل و همرازم بود
گرم می سوخت و می ساخت چو من
مستی خویش همی باخت چو من
گرچه آتش همه شب در تن داشت
نه فغان داشت و نه شیون داشت
گرچه می داد سر خویش به باد
خنده می کرد و به پا می استاد
تا سحر سوختنی چون من داشت
شب تاریک مرا روشن داشت
همه شب سوخت و آواز نکرد
به شکایت دهنی باز نکرد
شمع از سوختنش پروا نیست
که درین سوختن او تنها نیست
مرگ اگر آخر این ره چه اوست
نیز پروانه ی او همره اوست
به ازین چیست که دو یار به هم
ره سپارند سوی ملک عدم
نه یکی مانده گرفتار و نژند
و آن دگر رفته ، رها گشته ز بند
من به عشق که بسوزم شب و روز
به امید که بسازم در سوز
که خورد غم چو در ایم از پای
خود که گرید چو تهی سازم جای
گر بسوزند پر و بال مرا
که خورد هیچ غم حال مرا
شب تنهایی و روز غم من
کیست جز سایه ی من همدم من
سایه را وش حکایت ها بود
شکوه ها بود و شکایت ها بود
قصه می گفت و پریشان می گفت
تب مگر داشت که هذیان می گفت
کس شنیدی سخن سایه شنفت ؟
من شب دوش شنیدم ، می گفت
ای تن خسته ی رنجور نزار
ای به جان آمده از یار و دیار
چند کاهد ز غم و رنج تنت
که تنم کاست ازین کاستنت
شاعر سوخته دل درد تو چیست
ای گل تازه رخ زرد تو چیست
نوز نشکفته چرا پژمردی
شاد ناگشته ز غم افسردی
شد خزان تازه بهار تو چرا
زود آمد شب تار تو چرا
عشق ناباخته بد نام شدی
دل نپرداخته نکام شدی
کس ندیدیم به نکامی تو
عاشقی نیست به بدنامی تو
دگران از می غفلت مست اند
فارغ از هر چه بلند و پست اند
می ز هر جام که شد می نوشند
با بد و نیک جهان می جوشند
نه به مانند تو نازک بین اند
هر کجا هست گلی می چینند
هر شبی با صنمی دمسازند
هر دمی دل به کسی می بازند
کام خود از گل و می می گیرند
نه به نکامی تو می میرند
گردش چرخ کسی راست به کام
که ندانست حلالی ز حرام
تو همه عمر غم دل خورده
خسته و سوخته و افسرده
نوز ناگشته جوان پیر شده
اول عمر و ز جان سیر شده
مردمی کرده به نامردم ها
نیش ها خورده ازین کژدم ها
دوستی کردی و دشمن گشتند
همه بر چشم تو سوزن گشتند
با همه خلق جهان یار شدند
چون رسیدند به تو مار شدند
آشنای همه وتنهایی
راستی را تو مگر عنقایی
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
باز من ماندم و این شام سیاه
آه از بخت سیه کار من ، آه