صفحات

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

چلیپا

رخسار تو در ظلمت گیسوی چلیپا
صبح دل‌ عشاق بود در شب یلدا

پیمانه صهبای نگاه تو در آن صبح
خود مست و دو صد مست بر آن واله و شیدا

و آن موی که نخجیر گه گله دلهاست
در هر خم او کرده دلی‌ مسکن و ماوا

یک خرمن و صد قافله دل‌ چشم بدش دور
بر هر دل‌ از این قافله صد راز هویدا

افسانه شد امروز دگر دوره آعجاز
شق و القمر و مار و شفا و ید بیضا

چشم تو مسیح من و گیسوی تو افسون
افسون فریبنده تر از معجز عیسی

بیمار ندیدم که به یک رمز و اشاره
با مار کند حسرت بیمار مداوا

ابروی تو بر نطع رخ ماه تو گویی
شق و القمری کرده به دو خنجر برا

هم چتر فریباست به سر چشمه خورشید
هم طره طوراست به اتشگه سینا

زان دانه فلفل که فتاده بکناری
افتاده به هر گوشه دل‌ خال سویدا

فلفل نه که این دانه جانسوز شبق فام
خالی‌ است به گلبرگ تن غنچه حمرا

یا زنگی مستی است که در ظلمت گیسو
خوابیده به مهتاب بنا گوش تو تنها

...ادامه مطلب

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

خیال منی


چه گویمت ؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان ،‌نهان شده در جسم پر ملال منی
جنین که می گذری تلخ بر من ، از سر قهر
گمان برم که غم انگیز ماه وسال منی
خموش و گوشه نشینم ، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی ، مگر خیال منی
ز چند و چون شب دوریت چه می پرسم
سیاه چشمی و خود پاسخ سوال منی
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف
که آرزوی فریبنده ی محال منی
هوای سرکشی ای طبع من ،‌مکن ! که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکسته بال منی
ازین غمی که چنین سینه سوز سیمین است
چه گویمت ؟ که تو خود باخبر ز حال منی


زندگی

اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود

زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

رویشی در اعماق


حاکم ما فکر ویرانی ماست
هر کسی را شعله ها زین فکر خاست :
ما چرا تسلیم زنجیر خودیم
مانده در آوار تدبیر خودیم ؟
می تنیم از غربت خود تارها
همدم خاک تن ما ماها
ریشه در خاکیم و نور از ما نهان
غرقه تر مغروق چشم بازمان
هر چه روییدیم در آوازمان
تا رها بگسست خاک از سازمان
در سبکساری نگونسر آمدیم
در فرودستی فروتر آمدیم

شب ها زد ریشه اما در مغاک
شعله ها افروخته اما قعر خاک
سر فرو کوبید بردیوار شب
پیکرش در هم فشرد آوار شب
در عذاب از خاک فریادی کشید
خرقه ی درماندگی بر تن درید
آب ها چون اختران شب گسست
پل درون خاک های تیره بست
راهجویان راکب مرکوب پل
ضربه های بانگشان مطلوب پل
تا که از اعماق نوری آورند
گوشه گیران را سروری آورند
هر کدامین آمدند از فعر خاک
خرقه ی آوار بر تن غصه ناک
غصه شان از ظلمت ناباوران
که خردشان بندی خامشگران
بر سر انگشتانشان پیغام مهر
چاک حرمت زن گریبان سپهر
سبزی هر باغ در آوازشان
اختران روشنگران رازشان
با اشارت های جهانی ساخته
مردگان را باغ جانی ساخته
دانه ی هستی کجا پوسید و مرد
نطفه ی روینده کی در خود فسرد
سبز بینی سبز اکنون خاک را
تیره بینی خانه ی افلاک را
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

مام وطن


کجا پناه برم
خانه ی همیشه ی من
کجا ؟
که در تو حصارم ز باد می روید
کجا پناه برم
سرزمین تاریکم
کجا
که در تو کفن بر سراب من موید
مرا تو در غبار سیاهت بخواب می سپری
مرا تو با شراب سپیدت به آب می سپری
چگونه می شود این خانه را
گسست از خویش
که در منی و بیابان چو قطره ای در چشم
که با منی و عطشبانگ سبزه ها در گوش
کجا پناه برم
مادرم ، تولد من
پرده پوش تابوتم
که این ستاره به دامان شب
بزرگ شده است
کجا که نیست دگر چون تو
خویش و هم دشمن
باغ و هم ویران

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

دخترم با تو سخن مي گويم

زندگي در نگهم گلزاريست ‏
و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏
من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏
گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏
گل فرداي بزرگ
گل فرداي سپيد
چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏
گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏
کس نگيرد زگل مرده سراغ
دخترم با تو سخن مي گويم ‏
ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش
همه گل چين گل امروزند ‏
همه هستي سوزند ‏
کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏
آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏
بلبل عاشق نيست ‏
بلکه گلچين سيه کرداريست ‏
که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف

تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خا ک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک ‏
تو گل شادابي ‏
به ره باد مرو ‏
غافل از باد مشو
اي گل صد پر من ‏
همه گوهر شکنند ‏
ديو ،کي ارزش گوهر داند ‏
دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من
تو که تک گوهر دنياي مني ‏
دل به لبخند حرامي مسپار ،دزد را دوست مخوان ‏
چشم اميد به ابليس مدار ‏
اي گوهر تابنده بي مانند ‏
خويش را خار مبين ‏
آری اي دخترکم ‏
اي سراپا الماس ،از حرامي بهراس ‏
قيمت خود مشکن ‏
قدر خود را بشناس
...ادامه مطلب