صفحات

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

جوان جنگجوی ایل


تو همچون کوه مغروری
صفای روح پاکت را
میان آسمان صاف باید دید
دلت ایینه ای زیباست
نه بر آن نقش زنگاری
تو همچون اسب خود چالاک و نیرومند
کبوتروار و چابک می پری آری
به هنگام فرود خویش
عقاب خشمگین را یاد می آری
تو مرد کوه
مرد دشت
مرد جنگل و رودی
نه پروایت ز خشم رعد یا توفان
نه در دل بیمت از برق است
یا باران
تو فرزند صعوبتهای کهساری

به گاه رامشت
رامشگری چالاک
به گاه رزم گردی جنگجو
در جنگ سالاری
تو فرزند برومند امید ایل
ایل چابک خویشی
تو امید دل فرخنده گلناری
تو باید عشق رخ گلنار شیدایی
تو او را دوست می داری
تو او را
او تو را اما چه باید کرد با این بخت بد
باری
کنونت دشمنی بس ناجوانمردانه با نیرنگ
تو را خواند برای جنگ
تو مرد کوه
مردد شت
مرد جنگل و رودی
اگر بازوی مردانه ی تو در پیکار می جنگد
مترس از جنگ
مترس از مرگ
که بعد از مرگ تو گلنار می جنگد
...ادامه مطلب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

http://iraniat.blogspot.com/2010/11/blog-post_12.html


شاید این جمعه بیاید! بیاید چه کند؟

خم ابروی مرا صاف کند؟

کوه البرز مرا قاف کند؟

دست در جیب، به لطف پدرش

خرج این مردم علاف کند؟

یاکه در منزل آقای الف!

دانه ای بمب اتم یافت کند؟