صفحات

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

اى خشمِ به جان تاخته

اى خشمِ به جان تاخته، توفانِ شرر شو
اى بغضِ گل انداخته، فريادِ خطر شو

اى روىِ برافروخته, خود پرچمِ ره باش
اى مشتِ برافراخته, افراخته ترشو

اى حافظِ جانِ وطن، از خانه برون آى
از خانه برون چيست كه از خويش به در شو

گر شعله فرو ريزد، بشتاب و مينديش
ور تيغ فرو بارد، اى سينه سپر شو

خاكِ پدران است كه دستِ دگران است
هان اى پسرم، خانه نگهدارِ پدر شو

ديوارِ مصيبت كده ىِ حوصله بشكن
شرم آيدم از اين همه صبرِ تو، ظفر شو

تا خود جگرِ روبهكان را بدرانى
چون شير درين بيشه سراپاى،جگر شو

مسپار وطن را به قضا و قدر اى دوست
خود بر سرِ آن، تن به قضا داده، قدر شو

فرياد به فرياد بيفزاى، كه وقت است
در يك نفسِ تازه اثرهاست، اثر شو

ايرانىِ آزاده! جهان چشم به راه است
ايران ِكهن در خطر افتاده، خبر شو

مشتى خس و خارند، به يك شعله بسوزان
بر ظلمتِ اين شامِ سيه فام، سحر شو
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

برای روزنبرگ ها



خبر کوتاه بود :
- " اعدام شان کردند "
خروش ِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم ِ خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد ...
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
- چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود
چرا اعدام شان کردند ؟
- عزیزم دخترم !
آنجا ، شگفت انگیز دنیای ست : دروغ و دشمتی فرمانروایی می کند آنجا
طلا ، این کیمیای خون ِ انسان ها
خدایی می کند آنجا

شگفت انگیزدنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ ِ آزار ِ سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیوده ست
در آنجا رهزنی ، آدمکشی ، خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم !
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود ِ زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق ِ زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راه ِ روشن ِ خود با وفا ماندند
عزیزم !
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز !
تو در من زنده ای ، من در تو ، ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران ِ دیگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ِ ماست پیروزی
از آن ِ ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم !
کار ِ دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون ِشهیدان می دمد امروز
نوید ِ روز ِ آزادی ست
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

دگر صبح است

دگر صبح است و پایان شب تار است
دگر صبح است و بیداری سزاوار است
دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
دگر صبح است


دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد
دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان ما در شب ها نمی ترسد
دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
دگر صبح است


کنون شب زنده داران صبح گردیده
نخوابید ، جنگ در پیش است
کنون ای رهروان حق ، شب تاریک معدوم است
سفیدی حاکم و در دادگاهش هر سیاهی خرد و محکوم است
کنون باید که برخیزیم و خون دشمنان تا پای جان ریزیم
دگر وقت قیام است و قیامی بر علیه دشمنان است
سزای حق کشان در چوبه ی دار است

و ما باید که برخیزیم
دگر صبح است


چنان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم
جهان ظلم را از ریشه سوزانده ، جهان دیگری سازیم
دگر صبح است
دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید
نهال دشمنان را تیغ ها باید
که از بن بشکند ، نابودشان سازد
اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد
قوی چوپان بباید نیش او ببندد
اگر غفلت کند او خود گنه کار است
دگر صبح است


دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
و این افسردگی ، ناراحتی ، عار است
دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را
بسوزانیم دشمن را
که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان
و یا همراه بادی او شود دور از زمین ها
دگر صبح است
دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

محارب

جواب دندان شکن سبزها به محارب خواندن معترضين

منم سبز و منم سبزو منم سبز
بشد ایران دوباره از دمم سبز
تو گفتی من خسی باشم زجهلت
شدم خاشاک اندر عقل و وهم ات
تو دیدی قدرت خاشاک و خس را
به خاک و خون کشیدی این وطن را
کنون گفتی محارب باشم اکنون
ندانی معنی اش راباز، ملعمون؟
محارب با خدا در جنگ باشد
و گفتارش پر از نیرنگ باشد
همانی که بریزد خون انسان
ز وهم خود ندارد دین و ایمان
بگفتم معنی اش تا تو بدانی
که اوصاف خودت در آن بیابی
منم دشمن به تو،تو ضد الله
تو رفتی ناکجا آباد، گمراه
نباشد بازگشتی در ره ننگ
چرا با عاشقان داری سر جنگ؟
بگویم آخرین پندم به تو باز
که درمانده شوی،این نیست یک راز
همه سبزیم و سبزی پیشه ما
رهائی گشتن ز تو اندیشه ما