صفحات

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

من به ديدار خدا رفتم و شد



با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد
ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ
...همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوي ادکلني گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد"ولالضالين"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
يکدم از قاسم و جبار نگفتم سخني
گفتم اي مايه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسي نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش و بي خبر و بي سرو پا رفتم و شد
"لن تراني"نشنيدم ز خداوند چو او
"ارني" گفتم و او گفت "رئا" رفتم و شد
مدعي گفت چرا رفتي و چون رفتي و کي؟
من دلباخته بي چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بيا ، رفتم و شد
مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبي بي سقف و ستون
پير من آنکه مرا داد ندا ، رفتم وشد
گفتم اي دل به خدا هست خدا هادي تو
تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد

هیچ نظری موجود نیست: