صفحات

۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

چو وزن بوسه ها



نه ذره ای فرود
نه ذره ای فراز
که همترازِ همتراز
در آن قرار عاشقانه ای
که حس با تو بودنم
مرا شکار می کند
به وجد می کشد
به اوج می برد
در آن دمی که از تلاطم نگاه
دو موج بر رمیده از درون چشم ها
ز شرم می شود عیان
به روی سرخِ گونه ها
و گیسوان تو به ناز
بال می کشد به روی شانه های من
و آن زمان که عشق می تراود
از درون بوسه گاه لب
درون ذهن ما
که رزم را گزیده ایم
و در درون حوزه ها به گفتگو
نسیم بحث را وزیده ایم:
“- که برگ و بار زرد شاخه های سبزمان
به زیر رو کند
و شاخه های سبزمان
به اوج.”
شکوفه های این کلام نو
شکفته می شود:
” -نه ذره ای فرود
نه ذره ای فراز
که همترازِ همتراز
درون جذبه نیاز
چو وزن بوسه ها بروی لب
برابریم.”
و ذهن ما درون ذهن هم جرقه می زند:
“- برابریم.”
جرقه ای که از درون بطن کار
زاده می شود مدام
وهر جرقه ای شراره می شود
و هر شراره شعله ای
و شعله ها زبانه می کشند
“ به زیر ساختار نا سپاس زیستن”
که آن شمیم دلنشین داد
بال گسترد
درون شهرها و خانه ها و ذهن ها
چو آن نسیم صبحدم
که می وزد به داد
بروی باغها و شاخه ها و برگها
***
نه ذره ای فرود
نه ذره ای فراز
که همتراز همتراز
درون جذبه نیاز
چو وزن بوسه ها به روی لب
برابریم
برابریم.
***************

هیچ نظری موجود نیست: