صفحات

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

ره می سپریم همره امید

می خوانم و می ستایمت پر شور
ای پرده دل فریب رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده گلگون
ای فردا ای امید بی نیرنگ
دیری ست كه من پی تو می پویم
هر سو كه نگاه می كنم آوخ
غرق است در اشك و خون نگاه من
هر گام كه پیش می روم برپاست
سر نیزه خون فشان به راه من
وین راه یگانه راه بی برگشت
ره می سپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یك مرد اگر به خاك می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است كه كاروان نمی ماند
آری ز درون این شب تاریك
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شكست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیكار
می دانمت ای سپیده نزدیك
ای چشمه تابناك جان افروز
كز این شب شوم بخت بد فرجام
بر می آیی شكفته و پیروز
وز آمدن تو زندگی خندان
می آیی و بر لب تو صد لبخند
می آیی و در دل تو صد امید
می آیی و از فروغ شادی ها
تابنده به دامن تو صد خورشید
وز بهر تو بازگشته صد آغوش
در سینه گرم توست ای فردا
درمان امیدهای غم فرسود
در دامن پاك توست ای فردا
پایان شكنجه های خون آلود
ای فردا ای امید بی نیرنگ


...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: