بیا زیرِ گنبدهایِ سبزِ سبز ، دل آسمان را نگاه داریم ، بی آنکه بشکند
نطفه من یک حادثه بود ... تولدی اتفاقی ... و بر حسب عادت زندگی را ادامه دادم
مادرم بچه نمیخواست ... پدرم پسر میخواست ... و من شاعر شدم ... و کمی دیوانه
امروز نوشتم ... زندگی چیزی نیست جز سراب ... هر چند آبادانی هزار هزار
باز نوشتم ... غروب را فراموش کن ... دل به گرگ و میش سحر ببند
تناقض نیست ... اینها انعکاس روح شاعری است که با کمی تاخیر به دنیا آمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر