جَزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
|
شب فِراق نخفتیم لاجَرَم ز خیال
| |
بدار یک نفس ای قاید این زمام جمال
|
که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
| |
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
|
پیام ما که رساند مگر نسیم شِمال؟
| |
به تیغِ هندی دشمن قتال مینکند
|
چنان که دوست به شمشیرِ غمزه قتال
| |
جماعتی که نظر را حرام میگویند
|
نظر حرام بکردند و خون خلق حَلال
| |
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
|
عجب فتادن مردست در کمند غزال
| |
تو بر کنار فُراتی ندانی این معنی
|
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
| |
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
|
که ترک دوست بگوییم تصوریست محال
| |
به خاک پای تو داند که تا سرم نرود
|
ز سر به درنرود همچنان امید وصال
| |
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری؟
|
به آب دیده خونین نوشته صورتِ حال
| |
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
|
که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ملال
| |
به ناله کار میسر نمیشود سعدی
|
ولیک نالهی بیچارگان خوشست، بنال!
|
۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه
نظر حرام بکردند و خون خلق حَلال
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر