صفحات

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

مست و هشیار

محتسب مستی به ره دیدو گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت:جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

گفت:می باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای ، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم ،در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت: پوسید ست ،جز نقشی زپود و تار نیست
گفت: آنقدر مستی، زهی از سر بر افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید ،بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زآن چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده گو ،حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم ،مست را
گفت: هشیاری بیاب، اینجا کسی هشیار نیست

هیچ نظری موجود نیست: