صفحات

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

دخترم با تو سخن مي گويم

زندگي در نگهم گلزاريست ‏
و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏
من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏
گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏
گل فرداي بزرگ
گل فرداي سپيد
چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏
گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏
کس نگيرد زگل مرده سراغ
دخترم با تو سخن مي گويم ‏
ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش
همه گل چين گل امروزند ‏
همه هستي سوزند ‏
کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏
آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏
بلبل عاشق نيست ‏
بلکه گلچين سيه کرداريست ‏
که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف

تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خا ک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک ‏
تو گل شادابي ‏
به ره باد مرو ‏
غافل از باد مشو
اي گل صد پر من ‏
همه گوهر شکنند ‏
ديو ،کي ارزش گوهر داند ‏
دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من
تو که تک گوهر دنياي مني ‏
دل به لبخند حرامي مسپار ،دزد را دوست مخوان ‏
چشم اميد به ابليس مدار ‏
اي گوهر تابنده بي مانند ‏
خويش را خار مبين ‏
آری اي دخترکم ‏
اي سراپا الماس ،از حرامي بهراس ‏
قيمت خود مشکن ‏
قدر خود را بشناس
...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: