صفحات

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

تو بمان و دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه بمحاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا بکران

می روم تا که به صاحب نظری باز رسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آیینه اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بیخبرند این زخدا بی‌خبران

دل من دار که در زلف شکن درشکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بی دادگران

سهل باشد همه بگذاشتن وبگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی ودربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: