صفحات

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

بازماندگان

آن شب به نیمه شب
یک باره ریختند
شش نفر
کشتند
دیدند هر چه بود
شکستند هر چه بود
چیزی نیافتند
آن گاه هفت تن
از در برون شدند و چون اشک مادرم
در پرده سیاه شب و کوچه
گم شدند
اینک کنار پنجره تنهاست بیوه زن

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

عدالت

عدالت در زمانِ ما
معنی ِ وارونه ای دارد!
عدالت
معنی ِ وارونه و بیهوده ای دارد!
عدالت، لکّهی ننگ ِ دروغ است
عدالت، یک فریب ِ اجتماعی ست!
عدالت، یک مترسک
یک عروسک
یک لباسِ خیمه شب بازی ست!
عدالت
آلت ِ خون و قِتال است.
عدالت
آلت ِ ظلم و فَغان است.
عدالت
آلت ِ زهد و ریاکاری ست.
عدالت
آلت ِ دست ِ جهانخواری ست.
عدالت در زمانِ ما
دریغا
معنی ِ وارونه ای دارد!
عدالت
ای دریغا ...
معنی ِ بیهوده ای دارد!

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

خرنامه

میرزاده عشقی (زاده ۱۲۷۲ خورشیدی در همدان - درگذشته ۱۲ تیر ۱۳۰۳ خورشیدی در تهران). شاعر برجسته دوران قیام مشروطیت، روزنامه‌نگار و نویسنده ایرانی و مدیر نشریه قرن بیستم بود.
نزدیک به یک صده از عمر شعر میگذرد ولی متاسفانه هنوز انگاری برای زمان حال سروده شده است.

دردا و حسرتا شد جهان به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر

خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر

افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت بدام خر

خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر

خرها تمام محترمند! اندرین دیار
باید نمود از دل و از جان احترام خر

خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟

شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر

هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر

آگاه از سیاست کابینه، کس نشد
نبود عجب که"نیست" معین مرام خر

روزیکه جلسه ی وزرا، منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر

درغیبت وزیر، معاون شود کفیل
گوساله ایست نایب و قایم مقام خر

یا رب "وحید ملک 2 "چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر

گفتم به یک وزیر، که من بنده توام
یعنی منم ز روی ارادت غلام خر

این شعر را به نام "سپهدار3 " گفته ام
تا در جهان بماند، پاینده نام خر

خر های تیز هوش، وزیران دولتند
یا حبذا ز رتبه و شان و مقام خر

از آن الاغ تر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر

شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر

چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر

گفتا سروش غیب، بگوش "امین ملک"
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر

"سردار معتمد" خر کی هست جرتغوز
کز وی همی به ننگ شد، آلوده نام خر

امروز روز خرخری و خر سواری است
فردا زمان خر کشی و انتقام خر
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

بودن

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

سرزمینم

سرزمینم
سالهاست
ویران شده است.
سرزمینم
در قعرِ زمان
گُم شده است.
سرزمینم
مدفون شده در
نقشه ی مقبره ی جفرافی!
سرزمینم
لکّه ی ننگ ِ سیاهی ست
در اعماقِ کتابِ تاریخ :
لکّه ی ننگ ِ سیاه ِ دلِ حُکّام ِ زمان
لکّه ی ننگ ِ سیاه ِ نفت، در بُشکه ی خام
لکّه ی ننگ ِ سیاه ِ زور، تزویر و ریا
لکّه ی سبز و سپید و سرخ، بر چوبه ی دار

سرزمینم
سالهاست
ویران شده است.
سرزمینم
در قعرِ زمان
گُم شده است
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

از دوست داشتن

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه ی تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

عشق عمومی

این شعر را با صدای شاعر از اینجا گوش و یا دانلود کنید.

اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست
اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.
درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.
در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.
دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد
زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.
...ادامه مطلب

تو بمان و دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه بمحاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا بکران

می روم تا که به صاحب نظری باز رسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آیینه اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بیخبرند این زخدا بی‌خبران

دل من دار که در زلف شکن درشکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بی دادگران

سهل باشد همه بگذاشتن وبگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی ودربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

تا بينيم سرانجام چه خواهد بودن؟

بی‌تو بزم گل و مهتاب چه خواهد بودن؟
عیش گلگشت و می ناب چه خواهد بودن؟

وه كه وصل تو شبی، گرچه خیال است و محال
گر میسر شودم، خواب چه خواهد بودن؟

ای چمان در چمن آزاد، چه دانی به قفس
حالت مرغك بی تاب چه خواهد بودن؟

من كه دیدم گل روی تو، دگر در نظرم
جلوه‌ی شاهد مهتاب چه خواهد بودن؟

تا تویی با من و این ساحل آسوده و عشق
گو جهان را ببرد آب، چه خواهد بودن؟

تو كه در ساحل امنی و امان، كی می دانی
حال افتاده به غرقاب چه خواهد بودن؟

تا سری با سخنی گرم كند گفت امید:
بی‌تو بزم گل و مهتاب چه خواهد بودن
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

به دیدارم بیا هر شب


به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند.
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

بدرود تلخ

ای همنشین ای همزبان ای وصله تن
ای یاد روزگارهای خوب و شیرین
مژگان ما چون برگ کاج زیر باران
از اشک ها گوهر نشان است
درپرده پرده چشم ما چون ابر خاموش
اشکی نهان است
ای همزبان ای وصله تن
ما آمدین از دشت ها از آسمان ها
بر اوج دریا ها پریدیم
تا عاقبت اینجا رسیدیم
با من بمان شاید پس از این یکدیگر را هرگز ندیدیم
یک لحظه رخصت ده سرم را
بر شانه ات بگذارم ای دوست
تا بشنوی بانگ غریب های هایم

من با تو ام یا نه ؟...نمی دانم کجایم
من دانم و تو
رنجی که در راه محبت ها کشیدیم
تو دانی و من
عمری که در صحرای محنت ها دویدیم
ای جان بیا با هم بگرییم
شاید که دیگر
از باغهای مهربانی گل نچیدیم
ای جان بیا با هم بگرییم
شاید پس از این یکدیگر را
هرگز ندیدیم
این انجماد بغض را در سینه بشکن از شرم بگذر
سر را بنه بر شانه ام چون سوگواران
چشمان غمگین را چنان ابر بهاران
بارنده کن بر چهره ام اشکی بباران
آری بیا با هم بگرییم
بر یاد یاران و دیاران
ای همسخن ای همنفس ای دوست ای یار
این لحظه ی تلخ وداع است
در چشم ما فریاد غمگین جداییست
فردا میان ما حصار کوه و دریاست
ما خستگانیم
باید کنار هم بمانیم
با هم بگرییم
با هم سرود تلخ غربت را بخوانیم
آوخ عجب دردیست یاران را ندیددن
رنج گرانیست
بار فراق نازنینان را کشیدن
اما چه باید کرد ای یار
باید ز جان بگذشتن و بر جان رسیدن
می لرزم از ترس
ترسم این دیدار آخر باشد ای دوست
ای همنشین ای همزبان ای وصله ی تن
ای یادگار روزهای خوب و شیرین
هنگام بدرود
وقتی چو مرغان از کنار هم پریدیم
وقتی به سوی آشیانها پر کشیدیم
دیگر ز قردا های مبهم نا امیدیم
شاید که زیر آسمان دیگر نماندیم
شاید که مردیم
شاید که دیگر
با هم گل الفت نچیدیم
باید به کام دل بگرییم
شاید پس از این یکدیگر را
هرگز ندیدیم
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

سجاده فرش عنف و تجاوز


سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتل‌عام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را؟

الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کرده‌ست پاره پاره فضا را

از شرع غیر نام نمانده‌ست، از عرف جز حرام نمانده‌ست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را

انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بی‌گناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را

سهراب‌ها به خاک غنودند، آرام آنچنان‌که نبودند
کو چاره‌ساز نفرت و نفرین، تهمینه‌های سوگ و عزا را؟

زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنان‌که عین فاجعه دیدند، فخر امام ارج عبا را

سجاده تار و پود گسسته‌ست، دیوی بر آن به جبر نشسته‌‌ست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را
...ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

رزم مشترک


تصنیف این شعر را با صدای شجریان از اینجا و با صدای نامجو از اینجا دانلود و یا بشنوید


همراه شو عزیز<<>> همراه شو عزیز
تنها نمان به درد<<>> کین درد مشترک
هرگز جدا جدا<<>> درمان نمی شود
دشوار زندگی<<>> هرگز برای ما
دشوار زندگی<<>> هرگز برای ما
بی رزم مشترک<<>> آسان نمی شود
تنها نمان به درد <<>>همراه شو عزیز
همراه شو<<>> همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به درد<<>> کین درد مشترک
هرگز جدا جدا <<>>درمان نمی شود

شعر و موسیقی از آقای مشکاتیان

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

زبان آتش

تصنیف این شعر با صدای زیبای شجریان را از اینجا دانلود ویا بشنوید.

تفنگت را زمين بگذار
كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو يعني زبان آتش و آهن
من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
ندارم جز زبانِ دل -دلي لبريزِ مهر تو-
تو اي با دوستي دشمن.

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونريزي ست
زبان قهر چنگيزي ست
بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن، شايد
فروغ آدميت راه در قلب تو بگشايد.

برادر! گر كه مي خواني مرا، بنشين برادروار
تفنگت را زمين بگذار
تفنگت را زمين بگذار تا از جسم تو
اين ديو انسان كش برون آيد.

تو از آيين انساني چه مي داني؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا بايد تو بستاني؟
چرا بايد كه با يك لحظه غفلت، اين برادر را
به خاك و خون بغلطاني؟

گرفتم در همه احوال حق گويي و حق جويي
و حق با توست
ولي حق را -برادر جان-
به زور اين زبان نافهم آتشبار
نبايد جست...

اگر اين بار شد وجدان خواب آلوده ات بيدار
تفنگت را زمين بگذار...

...ادامه مطلب