صفحات

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

حسادت






نثار مقدمت صد باغ و بستان
دلم شد قاصدک تا روز محشر
...
تویی تعبیر خواب هر شب من
که آخر سرزده ، می آیی از در
...
گلاب ناب و عنبر ، دسته ی عود
تو می آیی به دستت یک کبوتر
...
برای لحظه های نازک عشق
شدم در شعر خود آهسته پرپر
...
صدایت می زنم در زیر باران
نگاهت می کنم با دیده ی تر
...
دل دریایی ات را می نوازم
کنار ساحل فردای بهتر...
...



سه شب بیداری و شمعی فروزان
طلوع روشن یک روز دیگر...
...
دلم گم می شود در کوچه ی عشق
و پیدا می شود در پیچ آخر !
...
تو را می خوانم و یک بوسه ی داغ
که می بخشی به دست و صورت و سر
...
فراوان می شوم از شور مستی
ولی در انتظار جام دیگر...
...
به پایان می رسد این شعر من نیز
کمی اندیشه کن در بیت آخر!
...
"چو این دستم برایت می نویسد
حسادت می کند آن دست دیگر" !!...


...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: