صفحات

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

نمی دانم چه باید کرد

نمی دانم چه باید کرد
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو٬ میبازم جوانی را
وگر خواهم که بگریزم٬ چه سازم زندگانی را
گریزان بودنم یکسو٬ غم فرزند از یکسو
کجا باید کنم فریاد این درد نهانی را
نمیدانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو ٬ این را دل نمی خواهد
گریز از خانه را هم یار پا در گل نمی خواهد
تو عاقل یاکه من دیوانه من یا تو به هر حال
عذاب صحبت دیوانه را عاقل نمی خواهد
نمیدانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟
اگر خواهم بمانم با تو کارم روز و شب جنگست
وگر بگریزم از تو پیش پایم کوهی از سنگست
نخواندی نغمه با ساز من و بی پرده میگوییم
صدای ضربه ی قلب من و تو ناهماهنگست
نمیدانم چه باید کرد؟
بمانم یا که بگریزم؟

هیچ نظری موجود نیست: