صفحات

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

نامه ای دیگر به دوست

سلام نمیدونم نامه ها یا شعرهامو که حرفای دلم هستند می خونی یا نه؟.
یه وقتا دلم می گیره خسته می شم می خوام فراموشت کنم.
یه وقتا دلم تنگ می شه می خوام در آغوشت بگیرم و دونه دونه مژه هاتو نوازش کنم,

ذره ذره نگاهتو بدزدم و توی خونۀ چشمام زندانی کنم.
یه وقتا فکر می کنم که اسیرت شدم, و هیچ سعی ای برای فرار نمی کنم.
یه وقتا احساسِ آزادی می کنم, طوری که می خوام پر بکشم به کهکشانها....

چون عاشقم.
نمی دونم نامه هامو می خونی یا نه, ولی بازم می نویسم
یه نامۀ دیگه به یک دوست. دوستی که......





چی بگم, هم عشقی هم نفرت
هم نفسی
هم قفسی
هم زندگی می بخشی هم فنا می کنی
آخه مگه می شه یه نفر همه چی باشه!!!
همیشه توی خیال و توی قلب باشه
چطور می شه که حتی یک دم و بازدمِ من بدونِ یادِ تو نیست؟
وقتِ خنده, گریه, شادی و غصه..
همیشه و همیشه با منی. دیگه چنان در من ریشه کردی که اِنگار خودِ منی.
ای عزیز تر از جانم, بارها تصمیم گرفنم ازت جدا بشم
از وجودم بکنمت و یه گوشه بذارمت و به راهِ خودم برم.
ولی چه جوری؟
اگه من جسمم تو روحی... اگه من قلبم تو خونی هستی که توش جریان داره.
اگه من زنده ام, تو دلیلِ زنده بودنمی.
نمیشه حتی یک لحظه بدونِ تو نمیشه. یک لحظه بدونِ تو یعنی فنا, مرگ, نابودی...
و من نمی خوام بمیرم.
میدونی چرا؟؟؟
آخه دلم برات تنگ میشه...


...ادامه مطلب

۱ نظر:

manoel گفت...

جواب نامه دوست
ای عزیزتر از جانم
شیرینی نوشته هات گرمی خاطره هاست
دوست خوبم
حرفای دلتو چند بار مرور کردم
شب که خوابیدم کابوس بدی دیدم
احساس گناه کردم
نه اینکه کار بدی کرده باشم
از اینکه اسیرت کرده باشم
میخواستم هم قفست باشم قفست شدم
ارام جونت باشم بلای جونت شدم
ذره ای از وجودت باشم
خون باشم تو رگهات تا جون تازه ای بهت بدم
سنگ صبورت باشم...
دلم گرفت
تو تنهایی خودم گفتم کاری باید کنم
ولی چیکار کنم
منم دلم برات تنگ میشه...
یه بار دیگه سفره دلو باز کردم
دلم خون بود ولی برام مهم نبود
دلمو زدم به دریا
تا بتونی رها بشی
از عشق قفس نفرت
مواظب موجا باش همنفسم
موجای که طاقت دیدن در کنار هم بودن مارو نداشتن
خدایا یاور دوستم باش
دوستی که دلم براش تنگ میشه ...