دورانِ عشق و شور گذشت
اى دل، هواى یار مكن
بر دوشِ عشقهاى كهن
اندوهِ نو سوار مكن
مىدانمت كه پیر نِهاى
آرام و گوشهگیر نِهاى
امّا مرا به پیرسرى
از عشق شرمسار مكن
خواهى هواى یار كنم
در پاش گُل نثار كنم؟
جز برگ زرد نیست مرا
پاییز را بهار مكن
افزون تپیدنت ز چه بود
چابك دویدنت ز چه بود؟
پاى شتاب نیست مرا
از دستِ من فرار مكن
گیرم كسى ربود تو را
من باز جویمت به كجا؟
بیزارم از جدال ؛ مرا
درگیرِ كارزار مكن!
گوید دلم كه لاف مزن
با من دَم از خلاف مزن!
تو كیستى كه دَم بزنى
دعوى به اختیار مكن!
در عشق ناخدات منم
در شاعرى صدات منم
اى مبتلا، بلات منم
ما را به كم شمار مكن!
گویم نه كمتر از تو منم
در كارِ عاشقى كهنم
هر چند پیر، شیرزنم
تعجیل در شكار مكن
یارى كه دوست داشتمش
با خاك واگذاشتمش
اكنون مرا كه آنِ وِیَم
با غیرْ واگذار مكن!
تیغى ز روزگارِ كهن
جا كرده خوش به گنجهى من
در مرگِ خود مكوش و مرا
مُلزم به انتحار مكن!
...ادامه مطلب
اى دل، هواى یار مكن
بر دوشِ عشقهاى كهن
اندوهِ نو سوار مكن
مىدانمت كه پیر نِهاى
آرام و گوشهگیر نِهاى
امّا مرا به پیرسرى
از عشق شرمسار مكن
خواهى هواى یار كنم
در پاش گُل نثار كنم؟
جز برگ زرد نیست مرا
پاییز را بهار مكن
افزون تپیدنت ز چه بود
چابك دویدنت ز چه بود؟
پاى شتاب نیست مرا
از دستِ من فرار مكن
گیرم كسى ربود تو را
من باز جویمت به كجا؟
بیزارم از جدال ؛ مرا
درگیرِ كارزار مكن!
گوید دلم كه لاف مزن
با من دَم از خلاف مزن!
تو كیستى كه دَم بزنى
دعوى به اختیار مكن!
در عشق ناخدات منم
در شاعرى صدات منم
اى مبتلا، بلات منم
ما را به كم شمار مكن!
گویم نه كمتر از تو منم
در كارِ عاشقى كهنم
هر چند پیر، شیرزنم
تعجیل در شكار مكن
یارى كه دوست داشتمش
با خاك واگذاشتمش
اكنون مرا كه آنِ وِیَم
با غیرْ واگذار مكن!
تیغى ز روزگارِ كهن
جا كرده خوش به گنجهى من
در مرگِ خود مكوش و مرا
مُلزم به انتحار مكن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر