صفحات

۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

غزل زمانه


سعید سلطان‌پور، کارگردان تآتر، نمایش‌نامه‌نویس و شاعر که پس از انقلاب به دلیل فعالیت‌های سیاسی اش درسال ۱۳۶۰ و در شب عروسی اش دستگیر می‌شود و دیگر هرگز برنمی گردد.


نغمه در نغمه ی خون غلغله زد، تندر شد
شد زمين رنگ دگر، رنگ زمان ديگر شد

چشم هر اختر پوينده که در خون مي گشت
برق خشمي زد و بر گرده ی شب خنجر شد

شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زير رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد

بوسه بر زخم پدر زد لب خونين پسر
آتش سينه ی گل، داغ دل مادر شد

روی شبگیر گران ماشه ی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد

آنکه چون غنچه ورق در ورق خون مي بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد

آن دلاور که قفس با گل خون مي آراست
لب آتشزنه آمد، سخن اش آذر شد

آتش سينه ی سوزان نوآراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد

وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنه ی سرخ
رهروان را ره شبگير زد و رهبر شد

شاخه ی عشق که در باغ زمستان مي سوخت
آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد

عاقبت آتش هنگامه به ميدان افکند
آنهمه خرمن خونشعله که خاکستر شد
...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: