امروز هم یکی از دوستانمان با ما خداحافظی کرد.
می گفت یه مدت نمیخواد کسی رو دوروبرش ببینه , گلایه از بی رحمی روزگار و کم لطفی دوستان داشت خوشبختانه از من گله ای نبود فقط خدا کنه تو دلش هم همین باشه براش آرزوی موفقیت کردم و به خدایش سپردم وبی اختیار یاد قسمتی از شعر نصرت رحمانی افتادم.
ای دوست
اين روزها
با هرکه دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهايم که ديگر
وقت خيانت است .....
......
آغاز انهدام چنين است
اينگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
ياران
وقتی صدای حادثه خوابيد
بر سنگ گور من بنويسيد
يک جنگجو که نجنگيد
اما... شکست خورد
کامل این شعر را از اینجا بخوانید.
۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه
خداحافظی
Labels:
ادبیات ایران,
دست نوشته,
شعر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر