صفحات

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

آرش کمانگیر


سیاوش کسرایی در سال۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. در کودکی به همراه خانواده به تهران آمد. پس از گذراندن تحصیلات ا بتدایی و متوسطه وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. سیاوش کسرائی یکی از پیروان مکتب نیمایی در شعر بود و با نیما دیدارهای منظمی داشت.
کسرائی درسال 1362 از ایران خارج گردید ابتدا به افغانستان و پس از چند سال به اتحاد شوروی مهاجرت کرد. پس از فروپاشی شوروی از مسکو به کشور اطریش نقل مکان کرد و در فاصله ای کوتاه، در جریان یک عمل جراحی قلب در "وین" پایتخت اطریش چشم برجهان فرو بست و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد. وی خالق آثاری چون به سرخی آتش به طعم دود از قرق تا خروسخوان خون سیاوش و ...... می باشد ولیکن منظومه آرش کمانگیر شاهکار این شاعر بشمار می رود.



برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست

آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بان ددین
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده



منظومه آرش کمانگیر را بطور کامل از اینجا بخوانید.

...ادامه مطلب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

طبق معمول بازم قشنگ بود
باید به انتخابت آفرین گفت
merCCCcc