دل، خون شد از امید نشد یار، یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من
ای سیل اشک! خاک وجودم به باد ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من!
از جور روزگار چه گویم؟ که در فراق
هم روز من سیه شد و، هم روزگار من
زین پیش، صبر بود دلم را، قرار نیز
یا رب کجا شد آن همه صبر و قرار من؟
نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمی بکن، وگر نه خراب است کار من
گفتی: برو"هلالي" و صبر اختیار کن
وه! چون کنم؟ که نیست به کف اختیار من.
درباره هلالی
بَدرالدین (نورالدین هم نوشتهاند) هِلالی جَغتائی اَستَرآبادی یکی از شاعران پارسیگوی اواخر سدهٔ 9 و آغاز سدهٔ 10 هجری قمری بود. برجستهترین اثر او مثنوی شاه و درویش (شاه و گدا) است که به زبان آلمانی نیز ترجمه شدهاست . وی اهل استرآباد (گرگان کنونی) و بزرگشدهٔ این شهر بود و در نوجوانی به هرات رفت. نیاکان هلالی از اصالتاً از ترکمنهای جغتائی بودند که به گرگان هجرت کرده بودند.
هلالی از پرورشیافتگان امیر علیشیر نوائی و از همنشینان سلطان حسین بایقرا تیموری بود. عبیدالله خان ازبک شیبانی پس از اشغال هرات، نحست هلالی را همراه خود کرد ولی بعد او را به جرم شیعه بودن و در پی تحریک رشکمندان، شکنجه داد و مأمورانش هلالی را با سری شکسته و خونآلود در چهارسوق هرات کشتند.
...ادامه مطلب
۲ نظر:
ziba bod merCc
شعر و خیلی شنیده بودم ولی کاملش رو نمیدونستم خیلی زیبا بود
ارسال یک نظر