صفحات

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

نمی خواهم


کی کسی حال مرا پرسیده است ؟
تا ببیند اشک پنهان مرا
من نمی خواهم بمیرم در سکوت
یا نباشد آتشی جان مرا
*
باز می گردم به دورانی که بود
دختری چابک میان آب و باد
روی لبهایش سرود زندگی
دستهایش غرق یک رویای شاد
*
گیسوانش رنگ تاریکی شب
خنده هایش بی ریا و بی دروغ
می دوید از شاخه های گفتگو
روی تنهایی یک خواب شلوغ
*
زنگ انشا می پرید از جای خود
تا بخواند حرف دل را پشت میز
روی برفی که می آمد در حیاط
جای پاهایی که هی می خورده لیز
*
همدمش یک بید مجنون بود و بس
پنجره را می زدود از تیرگی
می پرید در باغچه هنگام ظهر
مادر ش می گفت :بس کن خیرگی
*
دوست بود با درس و مشق و شیطنت
دوست با دیوارهای یک کلاس
یادگاری می نوشت هرروز روز
توی دفترهای مشق همکلاس
*
یا کنار یک بخاری می نشست
قهر بود با محتوای هندسه
دوست بود با درس املا و علوم
دوست اما با تمام مدرسه
*
می کشید بر دفترش طرح درخت
زیربارانهای رگبار بهار
روی دستش آبشار معرفت
آشنا با دانه های یک انار
*
سادگی را می خرید از زندگی
برگ برگ آرزو را می شناخت
رنگ می زد روی ناخنهای خود
با شکوفه های گیلاسی که داشت
*
مهربان بود با گل گلدان خود
مهربانی را چه زیبا می ستود
روی ایوان حقیقت می نشست
شعرهای کودکانه می سرود
*
روی بعد از ظهر تابستان داغ
باد می زد صورتش را یک کتاب
غرق می شد در نگاه پنجره
خیره درزیبایی لیوان آب
*
آه اکنون !ساکت و تنها شده
می هراسد !می هراسد!از سقوط
می نویسد روی کاغذ های خود
من نمی خواهم !نمی خواهم !
بمیرم در سکو ت.
...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: