صفحات

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

بت تراش


پیكر تراش پیرم و با تیشه خیال

یك شب تو را زمرمر شعر آفریده ام

تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم

بر قامتت كه وسوسه شست و شو در اوست

پاشیده ام شراب كف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم

وزدیده ام زچشم حسودان نگاه را

تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین كنم

دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام

از هر زنی، تراش تنی وام كرده ام

از هر قدی، كرشمه رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی كه به بت ساز ننگرد

در پیش پای خویش به خاكم فكنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی

گویی دل از كسی كه تو را ساخت ، كنده ای

هشدار ! زانكه در پس این پرده نیاز

آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یك شب كه خشم عشق تو دیوانه ام كند

بینند سایه هاكه تو را هم شكسته ام !



...ادامه مطلب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار زیبا بود مثل همیشه انتخاب قشنگی کردی. ممنون