صفحات

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

جدا جدا


وقتی نسیم درگذرازشط شاخه هاست
درجنگل گشوده به مهتاب بازوان
صدها ستاره برتن شب نقش می شود

وقتی که ماه خفته درآغوش آب هاست
حس سپیده درتن شب پخش می شود

ای روشن همیشه ای آبی مذاب
وقتی هزارشط توباهم یکی شود
آید پدید روشن دریای آفتاب

گریان مباش ازگذرابرهای کور
غمگین مباش درگذراین شب ملول

درجاده های رفته به امیددوردست
درکومه های مانده دراندوه دیرپای
برما به غم بخوان
برما به غم بخوان
یک لحظه مان بخوان چه سرشتست
سرنوشت؟
یک لحظه مان بخوان که چرائیم منفرد؟
شط هزارعشق ولیکن جدا جدا
شط هزاردست ولیکن نه باهمان
ای روشن همیشه ای آبی مذاب



نقل از وبلاگ پلوتون
...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: