صفحات

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

آخرین شعربا یادتو

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم

و با هر جمله ای صد ژاله می ریزم

که آن تک لاله ی گلزار اُلفت را

دگر هرگز نمی بویم

چو می دانم تورا زین پس نخواهم دید

و دیگر من گلی از باغ گل هایت نخواهم چید

قلم گویی که با اکراه می لغزد

و از وحشت چه می لرزد

و گویی این قلم از واژه ی بدرود می ترسد

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم

دو چشمم خیره بر یک تقطه از دیوار

نگاهم مات و بی روح است

و دل سرشار اندوه است

که از این پس رخ زیبای توتصویر قاب چشم مشتاقم تخواهد بود

دو صد لعنت بر این بدرود

بدان شاید که در شعرم نگنجی بازو با مرغی دگر شاید کنی پرواز

ولی من آشیان عشق پاکت رابه رسم یادگاری پاس خواهم داشت

و در هر گوشه اش تک بوته های یاس خواهم کاشت

منم شاید زمانی با دلی دیگر در آمیزم

و شاید تا ابد از عشق بگریزم

ولی نام تورا از هر درخت مهرکه در باغ دلم روید درآویزم

به یادت باز می گریم

به یادت باز می خندم

ولی من روزن آن خاطرات با تو بودن رابدان هرگز نمی بندم

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم

اگر در این زمان دنیا غم انگیز است

اگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز است

به جان من آرزو دارم

که فردا در دل پاک و پر از مهرت

نسیمی خوش،معطر از بهار آید

دوباره لاله ی عشقی ببار آید

خداحافظ تورا زین پس درون سینه می جویم

بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم

...ادامه مطلب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی زیبا بود . ممنون