صفحات

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

گل من گریه مکن

گل من گریه مکن

که در اینه ی اشک تو غم من پیداست

قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست

گل من گریه مکن

سخن از اشک مخواه که سکوتت گویاست

از نگه کردنت احوال تو را می دانم

دل غربت زده ات بی نوایی تنهاست

من و تو می دانیم چه غمی در دل ماست

گل من گریه مکن

اشک تو صاعقه است

تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی

بیش از این گریه مکن

که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی

من چو مرغ قفسم

تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی

گل من گریه مکن

که در ایینه ی اشک تو غم من پیداست

قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست

دل به امید ببند

نا امیدی کفرست

چشم ما بر فرداست

ز تبسم مگریز

در دندان تو در غنچه ی لب زیباست

گل من گریه مکن

...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: