صفحات

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

در رقص آييم از الست


عزم آن دارم كه امشب مستِ مست
پاى كوبان كوزه دُردى به دست

سر به بازار قلندر برنهم
پس به يك‏ساعت ببازم هرچه هست

تا كى از تزوير باشم ره نماى؟
تا كى از پندار باشم خودپرست

پرده پندار مى‏بايد دريد
توبه تزوير مى‏بايد شكست

وقت آن آمد كه: دستى بر زنم
چند خواهم بود آخر پاى بست؟

ساقيا، در ده شرابى دلگشاى
هين! كه دل برخاست، مى بر سر نشست

تو مگردان دور، تا ما مردوار
دور گردون زير پا آريم پست

مشترى را خرقه از بر بركشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست

همچو عطار از جهت بيرون شويم
بى‏جهت در رقص آييم از الست

...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: