عزم آن دارم كه امشب مستِ مست
پاى كوبان كوزه دُردى به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به يكساعت ببازم هرچه هست
تا كى از تزوير باشم ره نماى؟
تا كى از پندار باشم خودپرست
پرده پندار مىبايد دريد
توبه تزوير مىبايد شكست
وقت آن آمد كه: دستى بر زنم
چند خواهم بود آخر پاى بست؟
ساقيا، در ده شرابى دلگشاى
هين! كه دل برخاست، مى بر سر نشست
تو مگردان دور، تا ما مردوار
دور گردون زير پا آريم پست
مشترى را خرقه از بر بركشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست
همچو عطار از جهت بيرون شويم
بىجهت در رقص آييم از الست
...ادامه مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر