بر درد قهوه افکند یک نگاه
صد ساله پیر زن
چینی فتاد به پیشانی اش ز غم
یک دم سکوت
یک لحظه اضطراب
فال من است ؟
که می بیند سالخورده زن
ابرو رهاند ز گره
فنجان گرفت دور
دنبال گمشده بود
در سرنوشت من
از عشق و لاله و شمعدان و تاج گفت
از یک شتر که بار آرد به خانه من
از دست دوستی که دستم به دست اوست
گفت :
غافل مباش که خنجر کند رها
فنجان گرفت دور
دنبال گمشده بود
با خویش گفتمش
بس کن
عبث مگو
سال هاست که خنجر به پشت ماست
۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سهشنبه
فال قهوه
Labels:
ادبیات ایران,
پرویز ابولفتحی,
شعر,
شعر معاصر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر