گفتم نگرم روي تو گفتا به قيامت
گفتم روم از كوي تو گفتا به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت
هر جا كه يكي قامت موزون نگرد دل
چون سايه به پايش فكند رحل اقامت
در خلد اگر پهلوي طوبيم نشانند
دل ميكشدم باز به آن جلوه قامت
عمرم همه در هجر تو بگذشت كه روزي
در بر كنم از وصل تو تشريف كرامت
دامن ز كفم ميكشي و ميروي امروز
دست من و دامان تو فرداي قيامت
امروز بسي پيش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاك شهيدان تو خار است علامت
ناصح كه رخش ديده كف خويش بريده است
هاتف به چه رو ميكندم باز ملامت
۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه
گفتم نگرم روي تو گفتا به قيامت
Labels:
ادبیات ایران,
شعر,
شعر قدیم,
هاتف اصفهانی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
لینه خیلی قشنگ بود ولی پس عکس های خوشگلی که میذاشتی چی شد؟
ارسال یک نظر