شبی مست رفتم اندر ویرانهای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانهای
نرم نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره تا که دیدم صحنهٔ دیوانهای
پیرمردی کور و فلج درگوشهای
مادری مات و پریشان همچنان پروانهای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانهای
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانهای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای
۱ نظر:
زیبا بود مثل همیشه ، ممنون .
ارسال یک نظر