صفحات

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

شبی مست رفتم اندر ویرانه‌ای



شبی مست رفتم اندر ویرانه‌ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه‌ای

نرم نرمک پیش رفتم
در کنار پنجره تا که دیدم صحنهٔ دیوانه‌ای

پیرمردی کور و فلج درگوشه‌ای
مادری مات و پریشان همچنان پروانه‌ای

پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ای

پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه‌ای
تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای




۱ نظر:

سراب گفت...

زیبا بود مثل همیشه ، ممنون .