صفحات

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

تو چرا بازنگشتی دیگر ؟

خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چلیپا شعر عالی بود ولی میشه بگی عکس چه ربطی به شعر داشت؟

چلیپا گفت...

ناشناس جان

عکس مربوط به گورستان خاوران هستش عزیز و همانطور که احتمالا بگوش شما رسیده در این گورستان بسیاری از اعدامی ها سیاسی سال67 بطور دسته جمعی دفن شدند آنهایی که هرگز باز نگشتند.

با سپاس