صفحات

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

سوز و ساز



باز كن نغمهء جانسوزي از آن ساز امشب
تا كني عقده اشك از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من مي‌گويد
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سينهء من مي‌نالد
بلبل ساز ترا ديده هم‌آواز امشب
زير هر پرده ساز تو هزاران راز است
بيم آنست كه از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت اي شوخ، من سوخته جان
پر چو پروانه كنم باز به پرواز امشب
گلبن نازي و در پاي تو با دست نياز
مي‌كنم دامن مقصود پر از ناز امشب
كرد شوق چمن وصل تو اي مايهء ناز
بلبل طبع مرا قافيه‌پرداز امشب
شهريار آمده با كوكبهء گوهر اشك
به گدائي تو اي شاهد طناز امشب


هیچ نظری موجود نیست: