صفحات

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

یار آمد و من طاقت دیدار ندارم


یار آمد و من طاقت دیدار ندارم

از خود گله ای دارم و از یار ندارم


چندان که غم یار ز خود بی خبرم کرد

حالی ، گله از طعنه ی اغیار ندارم


گو خلق بدانند که من رندم و رسوا

از رندی و بدنامی خود عار ندارم


حال من دل خسته خراب است،هلالی

آزرده دلی دارم و غمخوار ندارم

هیچ نظری موجود نیست: