صفحات

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

صورتک

به روشنایی سیمای من نگاه کن
به جان دوست دلم چون شبان تاریکست
به موج خنده ی تلخم فروغ شادی نیست
که این نشاط به سر حد گریه نزدیکست
مبین به ظاهر آرام و شادمانه ی من
که بافریب ز شب آفتاب ساخته ام
به خنده ام منگر با تو راست می گویم
برای چهره ی گریان نقاب ساخته ام
ز آفتاب رخ روشنم فریب مخور
سپهر خاطر من ابرو دیده و بارانیست
ز روح من کویرست در دو روزه ی عمر
اگر گلی به در اید گل پشیمانیست
نگاه من به نگاهت بهار می بارد

ولی ورای دو چشمم هزار پاییز ست
به خنده های دروغین من امید مبند
بدان که جام وجودم ز گریه لبریزست
سکوت می کشدم خنده روی خاموشم
ولی به خلوت من هر نگاه فریادست
به چهره صورتکی شادمانه برزده ام
بدین فریب گمان نی بری دلم شادست
مرا فریب مده
تو نیز چون منی ای دوست ای همیشه غریب
که با خزان زدگی چهره ات گلستانست
اگر صورتک از روی خویش برداری
به روشنی پیداست
که فصل عمر تو هم روز و شب زمستان است
...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: