صفحات

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

ای بهارم


وقتی خدا می خواست فصلِ بهار رو نقش ببنده, از صفایِ تو برای رنگِ سبزِ آرامش بخش سبزه ها استفاده کرد. برای رنگِ آسمون ,رنگِ چشمهای تو را برداشت . همون رنگِ آبی که وقتی بهش نگاه می کنی به سفری می برَدِت که مقصدی نداره , فقط باید رفت و رفت به راهی که خستگی نداره و پیمودنش مثلِ پروازه.
خدا واسۀ نسیم خوش عطرِ بهاری از لطافت موهات ایده گرفت, لطافتی که با عطری که پراکنده می کنه بوی خوش زندگی رو به ارمغان میاره. واسه رنگِ گلهای شقایق از قلبت رنگِ عشق رودزدیده, چه رنگی بهتر از عشقی که توی قلبِ تو زاده شده؟واسه طراوت و شادابیِ همۀ گلها و سبزه ها اشکهات رو برداشت که مثلِ بارونِ نرمی می باره روپهنایِ صورتت وقتی از احساست حرف میزنی. آره وقتی بهار می شه این تویی که میایی و این تنِ خسته رو زندگی می بخشی
و تا اُوجِ خیال با خودت میبری.
تا بهار و بهارهای دیگر.

هیچ نظری موجود نیست: