از هم گريختيم
و آن نازنين پيالهی دلخواه را،
دريغ بر خاک ريختيم
جان من و تو تشنهی پيوند مهر بود،
دردا که جان تشنه خود را گداختيم
بس دردناک بود جدايي ميان ما،
از هم جدا شديم و بدين درد ساختيم.
ديدار ما که آن همه شوق و اميد داشت
اينک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نارنين که ميان من و تو بود،
دردا که چون جواني ما پايمال گشت!
با آن همه نياز که من داشتم به تو،
پرهيز عاشقانهی من ناگزير بود.
من بارها به سوي تو باز آمدم،ولي
هر بار دير بود!
اينک من و تو ايم دو تنهاي بينصيب،
هر يک جدا گرفته ره سرنوشت خويش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار،
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خويش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر