چه سود گر بگويمت ؟
كه شام تا سحر نخفته ام
و يا اگر دمي به خواب رفته ام
ترا به خواب ديده ام
چه سود گر بگويمت ؟
كه دوريت چو شعله هاي تند شب
به خرمن وجود من شراره هاي درد مي زند
و من درون آن زبانه ها
بناي اين دل رميده را
ز بن خراب ديده ام
چه سود گر بگويمت ؟
كه بي تو كیستم و چيستم
كه بحر پر خروش من تويي
و ساحل صبور بي فغان منم
و من درون موج هاي سركشت
تمام هستي و وجود خويش را
چو يك حباب ديده ام !
چه سود گر بگويمت ؟
كه من ز دوري تو هر نفس
چو شمع آب مي شوم
و اشك هاي گرم من
به دامن شب سياه مي چكد
و من ميان قطره هاي چون بلور آن
محبت ترا چو نقش سرد آرزو به روي آب ديده ام
تو يك خيال دور ، بيش نيستي
و دست من به دامنت نمي رسد
تو غافلي و من تمام مي شوم
و ديدگان پر ز آب من ،
هزار بار گفته با دلم
كه من سراب ديده ام
كه من سراب ديده ام !
...ادامه مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر