صفحات

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

سراب


چه سود گر بگويمت ؟


كه شام تا سحر نخفته ام


و يا اگر دمي به خواب رفته ام


ترا به خواب ديده ام


چه سود گر بگويمت ؟


كه دوريت چو شعله هاي تند شب


به خرمن وجود من شراره هاي درد مي زند



و من درون آن زبانه ها


بناي اين دل رميده را


ز بن خراب ديده ام


چه سود گر بگويمت ؟


كه بي تو كیستم و چيستم


كه بحر پر خروش من تويي


و ساحل صبور بي فغان منم


و من درون موج هاي سركشت


تمام هستي و وجود خويش را


چو يك حباب ديده ام !


چه سود گر بگويمت ؟


كه من ز دوري تو هر نفس


چو شمع آب مي شوم


و اشك هاي گرم من


به دامن شب سياه مي چكد


و من ميان قطره هاي چون بلور آن


محبت ترا چو نقش سرد آرزو به روي آب ديده ام


تو يك خيال دور ، بيش نيستي


و دست من به دامنت نمي رسد


تو غافلي و من تمام مي شوم


و ديدگان پر ز آب من ،


هزار بار گفته با دلم


كه من سراب ديده ام


كه من سراب ديده ام !

...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: