صفحات

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

لالایی پدر


لالالالا،لالالالا


بخواب ای کودک باباکه بابا می رود فردا


بخواب عمرم که شیطان عاقبت خندید


صدای خنده اش درکلبه ام پیچید


درخت زندگی لرزید


جوانه های سبزش بر زمین بارید


بخواب عمرم، بخواب عمرم که دیگر کلبه ات سرد است


شریک بازیَت درد است


عزیزم،کودکم،خنجر همیشه دست نامرد است


سخن گم کرده ای باری...


بخواب عمرم که دیگر روزها در پیش رو داری


لالالالا،لالالالا،


بخواب جانم مکن زاری که درد دوریت بر سینه ام بنشسته چون خاری


زبانم لال ،چشمم کور، ترا بی کس نبینم من


ترا بازیچه ی دست کس و نا کس نبینم من


اگر گردون چنین گرددبه دنیای سیه سوگند


بدین عصر گنه سوگند


زمین و آسمان را زیر و رو سازم


ز شمسش نور برگیرم و مهتابش همه چون رنگ خون سازم


بخواب عمرم بخواب آرام


مترس از چرخ نافرجام

...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: