صفحات

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

پرسه خیال

با تشکر از عسل که این شعر و واسمون فرستاده
دکلمه شعرو که روی آهنگ بوی پیراهن یوسف خوانده شده
را می توانید در ادامه مطلب گوش کنید.


نیمه شب آواره وبی حس وحال
در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت ***یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی و آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود ***چون من،از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی ***اینچنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم زدنیا بی خبر
دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد ***گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا برجاست دل٬
گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زه عشق روی تو حیران شده٬*** در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان٬
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من٬*** با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده٬
دل زه جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده٬
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش*** طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود٬
بحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره عافاق بود٬*** در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصَه هجران بود و بس٬*** حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود٬
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست***٬ ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رفت٬
رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است***٬ خسم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست***با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره اب گشتم کم شدم.
اخر اتش زد دل دیوانه را ***سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زه سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
اخر این یک بار از من بشنو پند ***بر منو بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
. عشق دیرین گسسته تار و پود
گر چه اب رفته باز اید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آاشیانت هر کس است*** باش با او یاد تو ما را بس است

در زیر می توانید دکلمه شعر را بشنوید.


...ادامه مطلب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی قشنگ بود , ممنون