صفحات

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

صداها


با تشکر از "احمد (تنها)" که شعر زیبای خودشون رو برای ما فرستادند

صـــداي باد پائيـزيست اينك
صداي يك هوس بازيست اينك
صداي زهـرگون غربتست اين

نــواي بي نواي محنت است اين
سرود شــوم حزن است با غم

نــــواي بي كسي در زخم با هم
صــداي گنگ ياراني كه رفتند

هـــــواي كهنه دلهاي خسته اند
هــوا آلوده از ننگ صداهاست

زمين آغشته دررنگ صداهاست
صدا سد زمان را بي كنون كرد

حصـــار قرنها را بي سكون كرد
صــدا مـارا به اعماق زمان برد

بشـــر را ازكنون تا لا مكان برد
صـــــدا شد رابـط ما با گذشته

شنيــــديم آنچه را با ما گذشته
بشربااين صداازخودتهي گشت

مثـال سنــگ با مغزي تهي رفت
چنان از نشئه ديرينه شد مست

دگـرازفكــرفردا دست بر بست
هر آندم شال همّت بركمربست

صـــدا از غيب آمد كه لهو است
هزاران قـرن برآدم ستـم رفت

صـــداهم همچنان اميد مي تفت
اميـــــد او كه مي آيد نشستيم

بــه خفت دسـت بردست بستيم
ندانيـــم عاقبت ما از كجائيم
بـه خــود هستيـم يا بي اختيارم
صـــدا ميگفت بايد امتحان داد

چنين نـا خوانده راكي ميتوان داد
چه كس آموخته درس مجهول

كنون در پيـش او گشتيم مسئول
نگفتندعلت اين امتحان چيست

زخود مختاربراين امتحان كيست
چـــرا آدم از آن اول نفهميــد

بـه گنــدم پرده عصمـــت بجنبيد
پدررا يك خطا گوئيكه بس بود

كه فرزنــدان براننـــد تا نفس بود
پدر بفروخت جنت را به گندم

بهــــــاي دوزخـــش دادند مردم
بنـــــاي ظلـم را قابيل پي كند

كه بـــر نعش برادر قبـــــرميكند
چرا بيداد پرور شد دست آدم

عجب حرفي زمصلح هم نبود آندم
چرا شيطان نشـد مسجود آدم

ملك بود و مجـــــرد يا كه آدم
صدا آمدكه اين ديگر تباهيست

سزاي بدگمان درقعـر چاهيست
تأمل بيش از ايـــن جايز نباشد

هر آنچه گفته آمــد شرط باشد
توئي جزئ و ترا با كل چكارت

نباشد بنـــــــده را حق شكايت
جدل با مبدأ و علـت روا نـيست

كه كافر را بجز دوزخ سرا نيست
صداها يك به يك تكرار گشتند

مجـــــال هر تــــأمل را ببستند
بيا اي دوست بشكن اين صدارا

حديث دل بــــه دل وا نه خدارا
صدا را با نوا خامــــــوش بنما

يكي پنبـــه كنون در گوش بنما
بيا بگذر ز مرز اين صــــدا ها

بيا بشـــــكن غرور اين صدا را
بيا تنـــــها سرود قلب بشنــو

بيا بـــــر گو حديث عشق ازنو



احمد (تنها)



...ادامه مطلب

هیچ نظری موجود نیست: