صفحات

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

تاول


من از تعهد شمشیر وقلب بیزارم.

نه از وقاحت تیغ برهنه ی تهمت .

نه از شماتت نفرت.

که گاهواره ی من تلخ تلخ می نالید:

ـ بخواب فرزندم،

به پشت پلک تو دشنام قرن لالایی ست .

بهانه در رگ من شیهه می کشید :

ـ نخواب .

زمان بیداری ست.

هنوز بیدارم

هنوز…



۲ نظر:

ناشناس گفت...

اي دل امشب اومدم زيارتت
شنيدم بيماري اومدم عيادتت

اومدم درد دلا تو بشنوم
اومدم در بيام از خجالتت

تنها نيستم اشك چشم همراهمه
اومدم تا بزنم بوسه به اون نجابتت

مي دونم خسته شدي ز دست من
اومدم آشتي به اون شرافتت

من نبودم اوني كه بايد باشم
من پشيمون اومدم حمايتت

اونقدر اشك مي ريزم پاي تو
تا بشم اون كه باشه لياقتت


اي خدا كاري بكن با دلم آشتي بكنم
يه نظر تا بشوم لايق اين امانتت

(( فرهاد ))

ناشناس گفت...

دوست عزيز و با محبتم سلام
خوبي
وب زيبا و جذابي درست كردي نازنينم
اميدوارم هميشه موفق و شاد باش
و هيچ وقت گل خنده از رو لبات قهر نكنه